وظیفه سرباز این است که شجاع و قوی باشد و از کشورش دفاع کند. در کشورهای جهان به جز چند مورد، سربازی اجباری حذف شدهاست اما ممکن است مردان و زنان برای کار و شغل، بهعنوان سرباز جذب شوند. سلامتی، اقتصاد و بسیاری از جنبههای زندگی و فعالیت سربازان در طول دهههای گذشته دچار دگرگونی شده و تکنولوژی به بسیاری از آن تغییرات یاری رساندهاست
The duty of a soldier is to be brave and strong and defend his country. In the countries of the world, except for a few cases, conscription has been removed, but men and women may be recruited as soldiers for work and jobs. Health, economy, and many aspects of soldiers’ lives and activities have changed over the past decades, and technology has contributed to many of those changes.
عایشه محمدی دهم تجربی B. فعالیت 10
تلسکوپ وسیلهای برای دیدن اجرام آسمانی با استفاده از تابش الکترومغناطیس به صورت واضح و دقیق است.
A telescope is a device to see celestial bodies using electromagnetic radiation clearly and accurately.
قلب انسان در هر دقیقه حدود ۵ لیتر خون پمپاژ میکند.
The human heart pumps about 5 liters of blood every minute
بعد از سیارهٔ مشتری، دومین سیارهٔ بزرگ منظومه شمسی و ششمین سیارهٔ نزدیک به خورشید است.
After Jupiter, it is the second largest planet in the solar system and the sixth planet closest to the Sun.
سرباز ها از جان خود به خاطر کشورشان میگذرند.
Soldiers die for their country
گلبول ها دو نوع هستند. گلبول سفید و قرمز. وظیفه ی گلبول سفید محافظت از بدن در برابر عفونت ها و بیماری ها و نقش گلبول قرمز اکسیژن رسانی به تمام بدن است
There are two types of blood cells. White and red blood cells. The role of white blood cells is to protect the body against infections and diseases, and the role of red blood cells is to supply oxygen to the whole body
عایشه محمدی دهم تجربی B. فعالیت 9
آمازون نام بزرگترین جنگل بارانی جهان است که در شمال آمریکای جنوبی قرار گرفته و بیشتر آن در خاک برزیل و پرو جای دارد. جنگل شگفت انگیزی که مساحت آن۵/۵ میلیون کیلومتر مربع است که بین ۹ کشور تقسیم شده است.این جنگل به ریههای زمین معروف است. در آمازون نوع های مختلفی از حیوانات مانند میمون زندگی میکنند.
Amazon is the name of the largest rainforest in the world, which is located in the north of South America and most of it is located in the territory of Brazil and Peru. An amazing forest with an area of ۵.۵ million square kilometers, which is divided between 9 countries. This forest is known as the lungs of the earth. Different types of animals like monkeys live in the Amazon.
عایشه محمدی. دهم تجربی Bفعالیتـ ـ ۸
میکروب به مجموعه ای از موجودات میکروسکوپی از جمله باکتری ها، ویروس ها، قارچ ها و پروتوزوآ ها اطلاق می شود. میکروب ها، موجودات بسیار کوچکی هستند که بدون ابزارهای اختصاصی، که میکروسکوپ نامیده می شوند، نمی توان آن ها را مشاهده کرد. میکروسکوپ، تصویر میکروب ها را صدها و هزاران بار بزرگتر کرده و در نتیجه آن ها را قابل رویت می نماید.
“Microbe” refers to a collection of microscopic organisms including bacteria, viruses, fungi and protozoa. Microbes are very small organisms that cannot be seen without special tools called microscopes. Microscope magnifies the image of microbes hundreds and thousands of times and thus makes them visible.
عایشه محمدی. دهم تجربی Bفعالیتـ ـ ۷
رصدخانه جایی است که برای مشاهده و بررسی و اندازهگیری پدیدههای آسمانی ساخته شده است. رصدخانههای امروزی معمولاً تلسکوپهای بزرگ نوری یا رادیویی دارند که در اتاقهای گردنده نصب شدهاند. این رصد خانهها قیمت ارزان و نوع گران و بزرگ دارند.در گذشته، رصدخانهها شامل سُدْس و برخی ابزارهای دیگرِ ستارهشناسی بود.
An observatory is a place built to observe and measure celestial phenomena. Today’s observatories usually have large optical or radio telescopes mounted in rotating chambers. These observatories are cheap and expensive and large. In the past, observatories included SODES and some other astronomical instruments.
عایشه محمدی. دهم تجربیB.فعالیت ۶
پلاسما یکی از چهار حالت اصلی ماده است. بخش مایع خون پلاسما نام دارد.
Plasma is one of the four main states of matter. The liquid part of blood is called plasma.
مدار ها دایره های فرضی هستند که به موازات استوا بر روی کره جغرافیا رسم شده اند.
Orbits are hypothetical circles drawn parallel to the equator on the globe
آمازون نام بزرگترین جنگل بارانی جهان است که در شمال آمریکای جنوبی قرار گرفته است
Amazon is the name of the largest rainforest in the world, which is located in the north of South America
صخره یا سنگ به مواد جامدی از پوسته زمین گفته میشود که از یک یا چند کانی که با یکدیگر پیوند یافته اند تشکیل شده است.
A rock or stone is a solid material from the earth’s crust that consists of one or more minerals that are linked together.
ماه یک جرم سیاره ای است که یک جسم سنگی متمایز را تشکیل میدهد. ماه بزرگترین قمر طبیعی در منظومه شمسی است.
The moon is a planetary body that forms a distinct rocky body. The moon is the largest natural moon in the solar system.
سانا فرجی پایه دهم تجربی الف درس دو4
As you know, an observatory is a place built to observe, investigate and measure celestial phenomena. The main and vital tool of every observatory is its telescopes. What makes an area a good place to build an observatory is a question that initially attracts the opinion of observatory builders. The observatory should be located in a place where the weather is suitable and the sky is clear. The location of the observatory should be away from the city and the light pollution of the city.
همانطور که میدانید رصدخانه جایی است که برای مشاهده و بررسی و اندازهگیری پدیدههای آسمانی ساخته شده است رصدخانهها از ابزار علمی مهم و مفید برای شناخت و کشف عالم و آسمانها هستند. ابزار اصلی و حیاتی هر رصد خانه ای تلسکوپ های آن است این موضوع که چه چیزی سبب می شود تا یک منطقه نقطه خوبی برای احداث رصد خانه باشد سوالی است که در ابتدا نظر سازندگان رصد خانه را به خود جلب می کند. رصد خانه باید در جایی قرار بگیرد که در آن منطقه هوا مناسب و آسمان صاف باشد مکان رصدخانه باید دور از شهر و آلودگی های نوری شهر باشد.
سانا فرجی پایه دهم تجربی الف درس دو3
The human heart is a precise and orderly instrument that serves the whole body. This muscular organ is the size of a closed human fist and is located in the chest area, slightly inclined to the left. The heart beats about 100,000 times a day and pumps about 8 pints of blood around the body 24 hours a day. Do you know what affects heart rate? Activity and exercise – emotional and emotional factors – some health conditions – fever – some medicines – lack of water. At rest, the heart may beat about 60 times per minute. But in general, this number can reach 100 beats per minute or more. The heart is one of the most vital organs of the body that all people love this organ, and I also want to revive sick hearts in the future.
قلب انسان ابزاری است دقیق و منظم که در خدمت کل بدن است این عضو عضلانی به اندازه مشت بسته انسان است و در قسمت سینه، کمی مایل به سمت چپ قرار دارد. قلب حدود ۱۰۰۰۰۰ بار در روز می تپد و تقریبا ۸ پیمانه خون را هر روز به صورت ۲۴ ساعته به سرار سر بدن پمپاژ میکند. آیا می دانید چه چیز هایی بر ضربان قلب تاثیر میگذارد؟؟ فعالیت و ورزش_عوامل احساسی و عاطفی_برخی از شرایط سلامتی_تب_برخی از دارو ها_کمبود آب. در حالت استراحت، قلب ممکن است هر دقیقه حدود ۶۰ بار بتپد. اما در حالت کلی این تعداد می تواند به ۱۰۰ تپش در دقیقه یا بیشتر هم برسد. قلب یکی از حیاتی ترین عضو بدن است که همه ی مردم این عضو را دوست دارند، و من هم می خواهم در آینده قلب های بیمار را سر حال کنم.
سانا فرجی پایه دهم تجربی الف درس دو 2
The Amazon river (lake) is the wateriest river in the world. This river flows in South America. Did you know that the Amazon River originates from the confluence of the Ocayali and Marañón rivers, both of which rise from the Andes Mountains and pass through Peru, Colombia, and Brazil and flow into the Atlantic Ocean, in terms of length, after the Nile River. It is the longest river in the world and is 6575 km long. The Amazon basin has the title of the largest water basin in the world with an area of ۷,۰۵۰,۰۰۰ square kilometers.
رود(دریاچه) آمازون پر آب ترین رود دنیاست. این رود در آمریکای جنوبی جریان دارد. آیا می دانستید رود آمازون از بهم پیوستن دو رود اوکایالی و مارانیون به وجود می آید که هر دو از رشته کوه آند سر چشمه میگیرند و از کشور های پرو، کلمبیا و برزیل گذشته و به اقیانوس اطلس می ریزد از نظر درازا بعد از رود نیل طولانی ترین رود جهان است و ۶۵۷۵ کیلومتر درازا دارد. حوضه ی آمازون دارای عنوان بزرگترین حوضه آبریز دنیا با مساحت ۷۰۵۰۰۰۰ کیلومتر مربع می باشد.
عایشه محمدی. دهم تجربی Bفعالیتـ ـ ۶
راهِ شیری کهکشانی است که منظومه شمسی در آن قرار دارد.این کهکشان در آسمانی صاف و تاریک و به دور از آلودگی نوری، به صورت نوار شیری رنگی در پهنهٔ آسمان دیده میشود. این نوار در واقع از میلیاردها ستاره تشکیل شده است که چشم قادر به تفکیک آنها نیست.
The Milky Way is the galaxy in which the solar system is located.This galaxy can be seen in a clear and dark sky, away from light pollution, as a colored milky band in the sky.This strip is actually made up of billions of stars that the eye cannot distinguish.
سانا فرجی پایه دهم تجربی الف درس دو 1
Most of the people believe that after death there is another world where good deeds and righteous deeds enter heaven and wrong deeds and sins go to hell. Well, who confirms this? Going to heaven by doing good deeds and going to hell by doing sins are mentioned in the Quran. But the question that arises for me is that if someone has not done any good work and has not done any good work, that is, he has never prayed and has never fasted, where is the place of such a person? Of course, apart from these, there are other theories that they have not been able to prove, that is, it is only a theory. It’s like only one soul plays the role of all the people in the world and after each death it starts another life and time has no meaning at all, maybe our encounter with a person will happen while that soul has not played that role yet. .
اکثرا اعتقاد مردم بر این است که بعد از مرگ جهان دیگری وجود دارد که با کار خوب و عمل صالح وارد بهشت و با کار اشتباه و انجام دادن گناه به جهنم می روند. خوب این حرف را چه کسی تایید می کند؟ رفتن به بهشت با انجام کار خوب و رفتن به جهنم با انجام گناه در قرآن آمده است. ولی سوالی که برای من به وجود می آید این است اگر کسی کاربدی انجام نداده باشد و کار خوب هم انجام نداده باشد یعنی هرگز نماز نخوانده باشد و هرگز روزه نگرفته باشد جای همچین کسی کجاست؟؟ البته بجز این نظریه های دیگری هست که نتوانسته اند آن ها را ثابت کنند یعنی فقط درحد تئوری هست. مثل اینکه نقش همه ی آدم های جهان را فقط یک روح بازی میکند و بعد از هر مرگ یک زندگی دیگر را شروع میکند و اصلا زمان معنا ندارد، شاید رویاروی ما با یک نفر اتفاق بیوفتد درحالی که آن روح هنوز آن نقش را بازی نکرده باشد.
آیسان خادمی دهم تجربی الف
در دوردستهای کهکشان راه شیری، سیارهای به نام “لومیرا” وجود داشت. این سیاره پر از رنگهای شگفتانگیز و موجودات جالب بود. ساکنان لومیرا، موجوداتی به نام “لومیها” بودند که با نور و رنگ زندگی میکردند. آنها میتوانستند احساسات خود را به رنگهای مختلف تبدیل کنند و این رنگها در آسمان لومیرا درخشش خاصی داشتند.
یکی از لومیها به نام “ریا” همیشه به آسمان نگاه میکرد و به ستارهها فکر میکرد. او آرزو داشت که روزی بتواند به ستارهها سفر کند و رازهای کهکشان را کشف کند. ریا هر شب به بالای تپهای میرفت و با تلسکوپ کوچکش به تماشای آسمان میپرداخت.
یک شب، در حالی که ریا به ستارهها نگاه میکرد، ناگهان یک شهابسنگ بزرگ از آسمان گذشت و در نزدیکی او فرود آمد. ریا با کنجکاوی به سمت شهابسنگ رفت و متوجه شد که درون آن یک سنگ جادویی وجود دارد که درخشش خاصی داشت. وقتی ریا دستش را بر روی سنگ گذاشت، ناگهان احساس کرد که به سمت آسمان بلند میشود.
او در یک چشم به هم زدن به کهکشانهای دوردست سفر کرد. ریا با شگفتی دید که هر کهکشان دارای رنگها و شکلهای منحصر به فردی است. او با موجودات فضایی مختلف ملاقات کرد و از آنها درباره زندگی در کهکشان پرسید. هر کدام از آنها داستانهایی از سیارات و ستارههای خود تعریف کردند.
پس از چندین ماجراجویی و یادگیریهای بسیار، ریا متوجه شد که عشق و دوستی مهمترین چیزهایی هستند که در هر کهکشان وجود دارند. او تصمیم گرفت که با این تجربیات به لومیرا بازگردد و داستانهایش را با دوستانش به اشتراک بگذارد.
وقتی ریا به خانه برگشت، رنگهای جدیدی از شادی و عشق در آسمان لومیرا پدیدار شد. ساکنان لومیرا با شنیدن داستانهای ریا الهام گرفتند و تصمیم گرفتند که هر شب دور هم جمع شوند و به یادگیری درباره کهکشان ادامه دهند.
از آن روز به بعد، لومیرا تبدیل به مکانی شد که ساکنانش نه تنها از زیباییهای سیاره خود بلکه از عظمت کهکشان نیز الهام میگرفتند. ریا با قلبی پر از عشق و دوستی، همچنان به تماشای آسمان ادامه داد و هر بار که شهابسنگی از آسمان عبور میکرد، یادآوری میکرد که هر کجا که برویم، عشق همیشه ما را به هم متصل میکند.
In the far reaches of the Milky Way, there was a planet called \”Lumira\”. This planet was full of amazing colors and interesting creatures. The inhabitants of Lumira were creatures called \”Lumi\” who lived with light and color. They could turn their emotions into different colors and these colors had a special shine in the Lomira sky.
One of the Lumis named \”Ria\” always looked at the sky and thought about the stars. He wished that one day he could travel to the stars and discover the secrets of the galaxy. Every night, Ria went to the top of a hill and watched the sky with her small telescope.
One night, while Ria was looking at the stars, suddenly a large meteor passed through the sky and landed near her. Curiously, Ria walked towards the meteorite and realized that inside it was a magical stone that had a special glow. When Ria put her hand on the stone, she suddenly felt herself rising to the sky.
He traveled to distant galaxies in the blink of an eye. Ria was surprised to see that each galaxy had unique colors and shapes. He met various aliens and asked them about life in the galaxy. Each of them told stories about their planets and stars.
After several adventures and many learnings, Rea realized that love and friendship are the most important things in any galaxy. He decided to return to Lumeirah with these experiences and share his stories with his friends.
When Ria returned home, new colors of joy and love appeared in the skies of Lomira. The inhabitants of Lomira were inspired by hearing Ria’s stories and decided to get together every night and continue learning about the galaxy.
From that day on, Lomira became a place whose inhabitants were inspired not only by the beauty of their planet but also by the greatness of the galaxy. With a heart full of love and friendship, Ria continued to watch the sky, reminding us every time a meteor crossed the sky that wherever we went, love always connected us.
Galaxies, with the power of astonishing creation, hold deep mysteries and unparalleled beauties within them.
کهکشانها با قدرت شگفتی آفرینش، رازهای عمیق و زیباییهای بینظیری را در خود نهفته دارند.
_۴
آیسان خادمی دهم تجربی الف
روزی روزگاری در یک شهر کوچک، پسری به نام امیر زندگی میکرد. امیر علاقه زیادی به ستارهها و آسمان داشت و هر شب به تماشای آسمان پرستاره میپرداخت. او همیشه آرزو داشت که یک تلسکوب داشته باشد تا بتواند ستارهها و سیارات را نزدیکتر ببیند.
یک روز، امیر تصمیم گرفت پساندازش را جمع کند و تلسکوبی بخرد. او به مدت چند ماه در کارهای مختلفی مثل فروش آبنبات و کمک به همسایهها کار کرد تا پول کافی جمع کند. سرانجام، او توانست یک تلسکوب کوچک و زیبا بخرد.
امیر با خوشحالی تلسکوب را به خانه آورد و آن را روی پشتبام نصب کرد. شب که شد، او با هیجان به تماشای آسمان پرداخت. با استفاده از تلسکوب، او توانست سیاراتی مانند زهره و مشتری را ببیند و حتی حلقههای زیبای زحل را مشاهده کند. این تجربه برای او شگفتانگیز بود.
اما امیر متوجه شد که تماشای آسمان تنها لذتبخش نیست؛ بلکه او میتوانست با دیگران نیز این تجربه را به اشتراک بگذارد. او تصمیم گرفت هر هفته یک شب، دوستانش را به خانهاش دعوت کند تا با هم به تماشای آسمان بپردازند.
کمکم، شبهای تماشای ستارهها به یک رسم در محله تبدیل شد. بچهها دور هم جمع میشدند، داستانهای کهکشانها و سیارات را میشنیدند و درباره علم نجوم صحبت میکردند. امیر نه تنها دوستانش را با زیباییهای آسمان آشنا کرد، بلکه عشق به علم و کشف را در دل آنها نیز کاشت.
سالها گذشت و امیر بزرگتر شد، اما عشقش به نجوم هیچگاه کمرنگ نشد. او تصمیم گرفت که یک دانشمند نجوم شود و به دیگران کمک کند تا رازهای آسمان را کشف کنند. تلسکوب کوچک او نه تنها دنیای جدیدی را برایش باز کرد، بلکه دوستیها و خاطراتی بینظیر نیز برایش ساخت.
و اینگونه، یک تلسکوب کوچک زندگی یک پسر جوان را تغییر داد و او را به سمت رویاهای بزرگش هدایت کرد.
Once upon a time, a boy named Amir lived in a small town. Amir was very fond of stars and the sky and watched the starry sky every night. He always dreamed of having a telescope so that he could see the stars and planets closer.
One day, Amir decided to collect his savings and buy a telescope. For several months, he worked in various jobs such as selling candy and helping neighbors raise enough money. Finally, he was able to buy a small and beautiful telescope.
Amir happily brought the telescope home and installed it on the roof. At night, he watched the sky with excitement. Using a telescope, he was able to see planets like Venus and Jupiter and even see the beautiful rings of Saturn. This experience was amazing for him.
But Amir realized that watching the sky is not only enjoyable; Rather, he could share this experience with others. He decided to invite his friends to his house one night every week to watch the sky together.
Little by little, stargazing nights became a custom in the neighborhood. Children would get together, hear stories of galaxies and planets, and talk about astronomy. Amir not only introduced his friends to the beauty of the sky, but also planted the love of science and discovery in their hearts.
Years passed and Amir grew older, but his love for astronomy never faded. He decided to become an astronomer and help others discover the secrets of the sky. His little telescope not only opened a new world for him, but also made him unique friendships and memories.
And so, a small telescope changed the life of a young boy and led him to his big dreams.
_۳
آیسان خادمی دهم تجربی الف
عنوان: سفر به رصدخانه
در یک شب صاف و ستارهباران، سارا، دخترکی پر از کنجکاوی و عشق به نجوم، به رصدخانه محلی رفت. او همیشه آرزو داشت که به آسمان نگاه کند و رازهای آن را کشف کند. رصدخانه به خاطر تلسکوپهای بزرگ و متخصصان نجومش مشهور بود.
سارا با excitement وارد رصدخانه شد و به تلسکوپ بزرگ نگاه کرد که مانند یک چشم بزرگ به آسمان خیره شده بود. یکی از دانشمندان، آقای نوری، او را به سمت تلسکوپ دعوت کرد و گفت: «امشب میخواهیم سیارهها را تماشا کنیم. آیا میخواهی به ما بپیوندی؟»
سارا با شوق فراوان پاسخ داد: «بله! خیلی دوست دارم!»
آقای نوری او را به تلسکوپ نزدیک کرد و گفت: «این تلسکوپ میتواند سیارهها و کهکشانها را به وضوح نشان دهد. امشب میخواهیم سیاره زهره را تماشا کنیم.»
سارا چشمانش را بر روی چشمی تلسکوپ گذاشت و ناگهان دنیایی جدید برایش باز شد. زهره، با نور درخشان و سطحی ابرآلود، در برابر چشمانش نمایان شد. او احساس کرد که در حال پرواز به سمت این سیاره است و میتواند زیباییهای آن را از نزدیک ببیند.
پس از زهره، نوبت به سیاره مریخ رسید. سارا با هیجان گفت: «آیا میتوانیم مریخ را ببینیم؟» آقای نوری لبخند زد و تلسکوپ را تنظیم کرد. وقتی سارا دوباره نگاه کرد، مریخ با رنگ قرمز و کوههایش در برابرش بود. او تصور کرد که بر روی سطح مریخ ایستاده و در حال کاوش است.
سپس آقای نوری گفت: «حالا بیایید نگاهی به کهکشان راه شیری بیندازیم.» سارا با شگفتی به آسمان خیره شد. کهکشان با ستارههای درخشان و غبارهای رنگیاش مانند یک نقاشی زیبا در آسمان بود. او احساس کرد که در میان ستارهها شناور است و میتواند داستانهای کهکشان را بشنود.
ساعتها گذشت و سارا هرگز خسته نشد. او با هر سیاره و کهکشان، آرزوهایش را برای آیندهاش شکل میداد. وقتی شب به پایان رسید، سارا با قلبی پر از شگفتی و الهام رصدخانه را ترک کرد.
او فهمید که آسمان پر از رازها و زیباییهاست و هر بار که به آن نگاه میکند، یاد سفرش به رصدخانه و کشف دنیای نجوم را در دلش زنده نگه میدارد. از آن روز به بعد، سارا تصمیم گرفت که نجوم را یاد بگیرد و روزی یک دانشمند بزرگ نجوم شود تا رازهای بیشتری از آسمان را کشف کند.
Title: Journey to the Observatory
On a clear, rain-starred night, Sarah, a girl full of curiosity and love for astronomy, went to the local observatory. He always wished to look at the sky and discover its secrets. The observatory was famous for its large telescopes and astronomy specialists.
Sarah entered the observatory with excitation and looked at the large telescope staring at the sky like a big eye. One of the scientists, Mr. Nouri, invited him to the telescope and said: «tonight we want to watch the planets. do you want to join us?»
Sarah answered with great enthusiasm: «yes! I love you so much!»
Mr. Nouri approached the telescope and said: «This telescope can clearly show planets and galaxies. Tonight we want to watch the planet Venus.»
Sarah put her eyes on the eye of the telescope and suddenly a new world opened for her. Venus, with bright light and a cloudy surface, appeared before her eyes. He felt that he was flying towards this planet and could see its beauty up close.
After Venus, it was the turn of the planet Mars. Sarah excitedly said: «Can we see Mars?» Mr. Nouri smiled and adjusted the telescope. When Sarah looked again, Mars was in front of her in red and its mountains. He imagined that he was standing on the surface of Mars and exploring.
Then Mr. Nouri said: «Now let’s take a look at the Milky Way galaxy.» Sarah stared at the sky in surprise. The galaxy with its bright stars and colored dust was like a beautiful painting in the sky. He felt that he was floating among the stars and could hear the stories of the galaxy.
Hours passed and Sarah never got tired. With every planet and galaxy, he shaped his dreams for his future. When the night ended, Sarah left the observatory with a heart full of wonder and inspiration.
He realized that the sky is full of secrets and beauties and every time he looks at it, he keeps alive the memory of his trip to the observatory and the discovery of the world of astronomy in his heart. From that day on, Sarah decided to learn astronomy and one day become a great astronomy scientist to discover more secrets of the sky.
_۳
آیسان خادمی دهم تجربی الف
عنوان: حلقه ماه
در یک شب تاریک و آرام، هنگامی که آسمان پر از ستارههای درخشان بود، دخترکی به نام لیلا در حیاط خانهاش نشسته بود و به ماه خیره شده بود. او همیشه به ماه علاقه داشت و گاهی خیال میکرد که ماه با او صحبت میکند. امشب، ماه به طرز عجیبی بزرگ و درخشان به نظر میرسید.
لیلا ناگهان متوجه شد که دایرهای نورانی در اطراف ماه شکل گرفته است. این حلقه زیبا و جادویی به آرامی در حال چرخش بود. او با کنجکاوی به آن نگاه کرد و ناگهان احساس کرد که حلقه او را به سمت خود میکشد.
با یک حرکت ناگهانی، لیلا خود را درون حلقه نورانی یافت. او در یک دنیای جدید و عجیب قرار گرفت. در این دنیا، همه چیز رنگارنگ و زنده بود. درختان با برگهای طلایی و آسمان با رنگهای نئون درخشان، فضایی جادویی ایجاد کرده بودند.
لیلا با شگفتی به اطراف نگاه کرد. ناگهان موجوداتی کوچک و شاداب به سمت او آمدند. آنها با صدای بلند خندیدند و از او خواستند تا به جمعشان بپیوندد. آنها به لیلا گفتند که اینجا دنیای ماه است و هر کسی که به حلقه نورانی وارد شود، میتواند آرزوهایش را برآورده کند.
لیلا با شادی گفت: «من آرزو دارم که بتوانم با دوستانم پرواز کنم!» موجودات کوچک با دستانشان یک جادو کردند و ناگهان لیلا احساس کرد که سبکتر شده و میتواند پرواز کند. او با دوستانش به آسمان رفت و در میان ستارهها رقصید.
ساعتی گذشت و لیلا فهمید که باید به خانه برگردد. او از موجودات کوچک خداحافظی کرد و از آنها خواست تا همیشه در دلش بمانند. آنها به او گفتند که هر زمان که بخواهد میتواند به دنیای ماه برگردد، فقط کافی است به ماه نگاه کند و آرزو کند.
لیلا با قلبی پر از شادی و خاطرات زیبا، دوباره وارد حلقه نورانی شد و به حیاط خانهاش بازگشت. او به آسمان نگاه کرد و لبخند زد. از آن روز به بعد، هر بار که به ماه نگاه میکرد، یاد آن دنیای جادویی و دوستانش را در دلش زنده نگه میداشت.
و اینگونه بود که لیلا فهمید که قدرت خیال و آرزوها میتواند دنیای واقعی را زیباتر کند، حتی اگر فقط در دلش باشد.
Title: Moon ring
On a dark and quiet night, when the sky was full of bright stars, a girl named Leila was sitting in her yard staring at the moon. He was always fond of the moon and sometimes thought that the moon was talking to him. Tonight, the moon looked strangely big and bright.
Leila suddenly noticed that a circle of light had formed around the moon. This beautiful and magical ring was slowly spinning. He looked at it curiously and suddenly felt the ring pull him towards him.
With a sudden movement, Leila found herself inside the luminous ring. He was placed in a new and strange world. In this world, everything was colorful and alive. Trees with golden leaves and the sky with bright neon colors had created a magical atmosphere.
Leila looked around in surprise. Suddenly, small and cheerful creatures came towards him. They laughed out loud and asked him to join them. They told Leila that this is the world of the moon and anyone who enters the luminous circle can fulfill his wishes.
Leila happily said: «I wish to be able to fly with my friends!» The little creatures performed a magic spell with their hands and suddenly Leila felt lighter and able to fly. He went up into the sky with his friends and danced among the stars.
An hour passed and Leila realized that she had to return home. He said goodbye to small creatures and asked them to stay in his heart forever. They told him that he can return to the moon world whenever he wants, he just needs to look at the moon and make a wish.
With a heart full of joy and beautiful memories, Leila re-entered the luminous circle and returned to her yard. He looked up at the sky and smiled. From that day on, every time he looked at the moon, he kept the memory of that magical world and his friends alive in his heart.
And that’s how Leila realized that the power of imagination and dreams can make the real world more beautiful, even if it’s only in her heart.
_۲
آیسان خادمی دهم تجربی الف
۱. دختر در رصد خانه ایستاده بود و با دقت به حلقههای زحل نگاه میکرد.
۲. در شبهای روشن، ماه به زیبایی در آسمان میدرخشید و دختر به سیارهها اشاره میکرد.
۳. حلقههای رنگارنگ سیارهها توجه دختر را به خود جلب کرده بود و او آرزو داشت یک روز آنها را از نزدیک ببیند.
۴. رصد خانه مکانی بود که دختر میتوانست به تماشای ماه و سیارهها بپردازد و از زیباییهای کیهان لذت ببرد.
۱. The girl was standing in the observatory, carefully looking at the rings of Saturn.
۲. On bright nights, the moon shone beautifully in the sky, and the girl pointed to the planets.
۳. The colorful rings of the planets caught the girl’s attention, and she wished to see them up close one day.
۴. The observatory was a place where the girl could watch the moon and planets and enjoy the beauty of the cosmos.
فعالیت اول
سولین یاراحمدی دهم تجربیB تمرین سیزدهم
گروهی از سربازان در حال ماموریت نجات کودکانی بودند که در خطر بودند. آنها شجاعانه وارد قلمرو خطرناک شدند، در حالی که قلبشان پر از اراده بود. با نزدیک شدن به منطقه، صدای گریه و فریاد بلندتر شد. بچه ها، ترسیده و تنها، با چشمانی امیدوار به بالا نگاه کردند که سربازان دستشان را به سوی آنها دراز کردند. سربازان با احتیاط و دقت کودکان را از منطقه خطر خارج کردند. در پایان از سربازان به دلیل اقدام فداکارانه شجاعت و شجاعت به عنوان قهرمان تقدیر شد.
A group of soldiers were on a mission to rescue children who were in danger. They bravely entered the dangerous territory, their hearts full of determination. As they approached the area, the sounds of cries and screams grew louder. The children, frightened and alone, looked up with hopeful eyes as the soldiers reached out to them. With care and precision, the soldiers safely evacuated the children from the danger zone. In the end, the soldiers were hailed as heroes for their selfless act of courage and bravery.
سولین یاراحمدی دهم تجربیB تمرین دوازدهم
روزی روزگاری شیری سالم و قوی بود که با افتخار از قلمرو خود دفاع می کرد. یک روز حقیقتی آشکار شد که گروهی از شکارچیان قصد داشتند او را بگیرند. شیر، هوشیار و شجاع، دوستان حیوان خود را جمع کرد تا نقشه ای بیاورند. آنها با هم برای شکارچیان تله گذاشتند و با موفقیت از سرزمین خود دفاع کردند. این حقیقت که اتحاد قدرت است، با جشن گرفتن پیروزی خود آشکار شد. رهبری شیر و کار تیمی حیوانات ایمنی آنها را تضمین کرد و اهمیت همبستگی در مواقع ضروری را برجسته کرد.
Once upon a time, there was a healthy and strong lion who defended his territory with pride. One day, a fact came to light that a group of hunters was planning to capture him. The lion, alert and brave, gathered his animal friends to come up with a plan. Together, they set a trap for the hunters and successfully defended their land. The fact that unity is strength became evident as they celebrated their victory. The lion’s leadership and the animals’ teamwork ensured their safety, highlighting the importance of solidarity in times of need.
سولین یاراحمدی دهم تجربیB تمرین یازدهم
در یک شهر کوچک، میکروب ها در هوای پاک روستا رشد می کردند. مردم محلی معتقد بودند که ورزش منظم کلیدی برای دور نگه داشتن این موجودات کوچک است. هر روز صبح برای دویدن یا دوچرخه سواری می رفتند تا هوای تازه را به ریه های خود پمپ کنند. یک روز، باشگاه ورزشی جدیدی در شهر افتتاح شد که تجهیزات ورزشی پیشرفته ای را ارائه می دهد. ساکنان ابتدا مردد بودند، اما به زودی متوجه شدند که استفاده از سیستم تصفیه هوای شفاف باشگاه به همان اندازه در دور نگه داشتن میکروب ها موثر است. آنها از این رویکرد مدرن برای سالم ماندن در حین لذت بردن از فضای زیبای بیرون استقبال کردند.
In a small town, microbes thrived in the clear air of the countryside. The locals believed that regular exercise was the key to keeping these tiny organisms at bay. Every morning, they would go for a run or a bike ride to pump fresh air into their lungs. One day, a new gym opened in town, offering state of the art exercise equipment. The residents were hesitant at first, but soon realized that using the gym’s clear air purification system was just as effective in keeping the microbes away. They embraced this modern approach to staying healthy while enjoying the beautiful outdoors.
سولین یاراحمدی دهم تجربیB تمرین دهم
یک شب، سارا از رصدخانه روی تپه بازدید کرد تا از طریق یک تلسکوپ قدرتمند به ماه نگاه کند. هنگامی که او بر روی سطح دهانه تمرکز می کرد، یک ستاره در حال تیراندازی در آسمان رگه می زند و او را مجذوب خود می کند. او که در زیبایی لحظه گم شده بود، آرزوی اکتشاف و کشف بی پایان را داشت. ناگهان صدای آرامی از پشت سرش گفت: رویای بزرگ ببین، ستاره نگر جوان. او با تعجب برگشت و پیرمردی را پیدا کرد که چشمانش برق می زد. او یک تلسکوپ کوچک به او داد و زمزمه کرد، به بالا نگاه کن، هرگز نمیدانی چه شگفتیهایی در انتظارش است.و با آن، در شب ناپدید شد.
One night, Sarah visited the observatory on a hill to gaze at the moon through a powerful telescope. As she focused on the cratered surface, a shooting star streaked across the sky, captivating her. Lost in the beauty of the moment, she made a wish for endless exploration and discovery. Suddenly, a soft voice behind her said,Dream big, young stargazer.Startled, she turned to find an old man with a twinkle in his eye. He handed her a small telescope and whispered,Keep looking up, you never know what wonders await.And with that, he disappeared into the night.
سولین یاراحمدی دهم تجربیB تمرین نهم
روزی روزگاری شوالیه ای قوی و معروف بود که در قلعه ای گرد بالای تپه زندگی می کرد. اسمش سر سدریک بود. سر سدریک به دلیل شجاعت و جوانمردی بسیار شناخته شده بود. یک روز، اژدهایی درنده به پادشاهی حمله کرد، آتش تنفس کرد و همه جا را هرج و مرج به پا کرد. پادشاه از سر سدریک خواست تا اژدها را شکست دهد و پادشاهی را نجات دهد. سر سدریک با شمشیر قدرتمند و شجاعت تزلزل ناپذیر خود سفری خطرناک را برای رویارویی با اژدها آغاز کرد.هنگامی که او به لانه اژدها نزدیک شد، نبرد شدیدی در گرفت. نفس آتشین اژدها با قدرت و مهارت سر سدریک قابل مقایسه نبود. با یک ضربه سریع و قدرتمند، سر سدریک موفق شد اژدها را بکشد و پادشاهی را از خطر خلاص کند. مردم قهرمان خود را تشویق کردند و نام سر سدریک در سرتاسر سرزمین بیش از پیش مشهور شد از آن روز به بعد، سر سدریک به عنوان بزرگترین شوالیه پادشاهی مورد ستایش قرار گرفت، قلعه گرد او به عنوان نماد پیروزی شجاعانه او بود. . داستانهای شجاعت و پیروزی او بسیار گسترده شد و تضمین کرد که میراث او برای نسلهای بعدی زنده خواهد ماند.
Once upon a time, there was a strong and famous knight who lived in a round castle on top of a hill. His name was Sir Cedric. Sir Cedric was known far and wide for his bravery and chivalry. One day, a fierce dragon attacked the kingdom, breathing fire and causing chaos everywhere. The king called upon Sir Cedric to defeat the dragon and save the kingdom. With his mighty sword and unwavering courage, Sir Cedric embarked on a perilous journey to face the dragon.As he approached the dragon’s lair, a fierce battle ensued. The dragon’s fiery breath was no match for Sir Cedric’s strength and skill. With a swift and powerful strike, Sir Cedric managed to slay the dragon and rid the kingdom of the threat. The people cheered for their hero, and Sir Cedric’s name became even more famous throughout the land.From that day on, Sir Cedric was hailed as the greatest knight in the kingdom, his round castle serving as a symbol of his valiant victory. Stories of his bravery and triumph spread far and wide, ensuring that his legacy would live on for generations to come.
سولین یاراحمدی دهم تجربیB تمرین هشتم
روزی روزگاری در یک کهکشان دور به نام گالاگکسی کاشف شجاعی به نام لئو بود. او قلبی پر از کنجکاوی و عشق به ماجراجویی داشت. یک روز در حین حرکت در سفینه فضایی خود، پیامی مرموز از سیاره ای به نام آمازون دریافت کرد.
لئو که مشتاق کاوش است، مسیر خود را برای آمازون، جایی که جنگلهای سرسبز و حیات وحش پر جنب و جوش در انتظارش بود، تعیین کرد. پس از فرود، او متوجه شد که سیاره در مشکل است. ساکنان، گونهای مهربان که به آمازونیاییها معروف هستند، به دلیل پدیده عجیبی که ناشی از کشش گرانشی زحل، سیارهای نزدیک است، با بحران مواجه بودند.
لئو که مصمم به کمک بود، آمازونی ها را جمع کرد و دانش خود را در مورد نجوم به اشتراک گذاشت. آنها با هم طرحی برای مهار انرژی حلقههای زحل برای تثبیت جو آنها طراحی کردند. همانطور که آنها در کنار هم کار می کردند، لئو یک ارتباط عمیق با آمازونیایی ها احساس می کرد، قلب آنها در حالی که برای نجات خانه خود می جنگیدند یکپارچه می تپید.
آنها با شجاعت و کار گروهی موفق شدند دستگاهی بسازند که انرژی زحل را هدایت می کند و تعادل را به آمازون باز می گرداند. سیاره ای که زمانی مشکل داشت شکوفا شد و آمازونیایی ها پیروزی خود را با لئو که به یک دوست محبوب تبدیل شده بود جشن گرفتند.
هنگامی که لئو آماده رفتن شد، آمازونیایی ها به او یک آویز کوچک به شکل قلب هدیه دادند که نشانه دوستی آنها بود. او با وعده بازگشت، به ماجراجویی بعدی خود میپردازد، و قلبش برای همیشه تحت تأثیر پیوندهایی که در Galagxy خارقالعاده ایجاد کرده بود.
Once upon a time, in a distant galaxy known as Galagxy, there was a brave explorer named Leo. He had a heart full of curiosity and a love for adventure. One day, while navigating his spaceship, he received a mysterious transmission from a planet called Amazon.
Eager to explore, Leo set his course for Amazon, where lush forests and vibrant wildlife awaited. Upon landing, he discovered that the planet was in trouble. The inhabitants, a kind-hearted species known as the Amazonians, were facing a crisis due to a strange phenomenon caused by the gravitational pull of Saturn, a nearby planet.
Determined to help, Leo gathered the Amazonians and shared his knowledge of astronomy. Together, they devised a plan to harness the energy from Saturn’s rings to stabilize their atmosphere. As they worked side by side, Leo felt a deep connection with the Amazonians, their hearts beating in unison as they fought to save their home.
With bravery and teamwork, they managed to create a device that channeled the energy from Saturn, restoring balance to Amazon. The once troubled planet flourished, and the Amazonians celebrated their victory with Leo, who had become a beloved friend.
As Leo prepared to leave, the Amazonians gifted him a small pendant shaped like a heart, a token of their friendship. With a promise to return, he set off on his next adventure, his heart forever touched by the bonds he formed in the extraordinary Galagxy.
سولین یاراحمدی دهم تجربیB تمرین هفتم
در یک شب گرم تابستانی، زیر درخشش درخشان ماه کامل، النا خود را در حال سرگردانی در جنگلی منزوی یافت. او عاشق این مکان بود، جایی که درختان رازها را زمزمه می کردند و هوا پر از عطر گل های شکوفه بود.
در حالی که راه می رفت، به طور تصادفی به یک محوطه قدیمی و فراموش شده برخورد کرد. در مرکز، دایرهای از سنگ وجود داشت که روی هر کدام از خزه پوشیده شده بود. کنجکاوی قلبش را جلب کرد و پا به رینگ گذاشت. در آن لحظه، نبض عجیبی را احساس کرد، تقریباً انگار زمین زیر او زنده است.
ناگهان درخششی ملایم از زمین بیرون آمد. النا که زانو زده بود، خاک را پاک کرد و حلقه نقره ای زیبایی را که در نور ماه می درخشید، نشان داد. به نظر می رسید که طراحی پیچیده آن داستانی از عشق و شجاعت باستانی را بیان می کند.
همانطور که حلقه را روی انگشتش می کشید، هجوم شدیدی از احساسات قلبش را پر کرد. او میتوانست جریان خون را در رگهایش احساس کند، گویی حلقه او را به چیزی بسیار بزرگتر از خودش متصل میکند.
در آن لحظه، او متوجه شد که این یک حلقه معمولی نیست. این یادگاری از یک عاشقانه فراموش شده بود، پیوندی که در زیر همان ماه مهر و موم شده بود. از آن به بعد، هر بار که به حلقه نگاه می کرد، به او یادآوری می شد که عشق، مانند ماه، همیشه راهی برای درخشیدن در تاریک ترین شب ها پیدا می کند.
On a warm summer night, under the shimmering glow of the full moon, Elena found herself wandering through a secluded forest. She loved this place, where the trees whispered secrets and the air was filled with the scent of blooming flowers.
As she walked, she stumbled upon an old, forgotten clearing. In the center, there was a circle of stones, each one covered in moss. Curiosity tugged at her heart, and she stepped into the ring. At that moment, she felt a strange pulse, almost as if the earth beneath her was alive.
Suddenly, a soft glow emerged from the ground. Kneeling down, Elena brushed away the dirt and revealed a beautiful silver ring, glimmering in the moonlight. Its intricate design seemed to tell a story of ancient love and bravery.
As she slipped the ring onto her finger, an overwhelming rush of emotion filled her heart. She could feel the blood racing through her veins, as if the ring was connecting her to something far greater than herself.
In that instant, she realized this was no ordinary ring; it was a relic of a forgotten romance, a bond sealed under the very same moon. From then on, every time she looked at the ring, she was reminded that love, like the moon, always finds a way to shine through the darkest of nights.
سولین یاراحمدی دهم تجربیB تمرین ششم
روزی روزگاری در شهر کوچکی دانشمند جوانی به نام میا بود. او مجذوب دنیای سلولها بود و اغلب روزهایش را در آزمایشگاه سپری میکرد و به مطالعه چگونگی عملکرد این اجزای سازنده کوچک زندگی میپرداخت. یک بعدازظهر بارانی، در حالی که قطرات آب به آرامی به پنجره کوبیدند، میا ایده درخشانی داشت.
“اگر می توانستم هزاران نوع سلول مختلف ایجاد کنم چه؟” او با هیجان فکر کرد. وسایلش را جمع کرد و دست به کار شد. پس از روزها تحقیق و آزمایش، او سرانجام موفق شد ترکیبی منحصر به فرد از سلول ها ایجاد کند که می تواند به بهبود سریعتر زخم ها کمک کند.
میا تصمیم گرفت کشف خود را با جامعه به اشتراک بگذارد. او یک رویداد کوچک در مرکز اجتماعی محلی ترتیب داد و در آنجا کار خود را توضیح داد. مردم از فداکاری او و امکاناتی که تحقیقات او می توانست به ارمغان آورد شگفت زده شدند.
هنگامی که در مقابل تماشاچیان ایستاده بود، متوجه شد که حتی کوچکترین قطرات آب نیز می تواند به ایده های بزرگ منتهی شود، و درست مانند سلول های او، هر کمکی برای بهبودی و رشد آینده ای بهتر به حساب می آید. از آن روز به بعد، او الهام بخش بسیاری شد تا به دنبال علایق خود بروند و به آنها یادآوری کرد که با کنجکاوی و سخت کوشی، همه ما می توانیم یک قطره در یک زمان تغییر ایجاد کنیم.
Once upon a time in a small town, there was a young scientist named Mia. She was fascinated by the world of cells and often spent her days in the lab, studying how these tiny building blocks of life worked. One rainy afternoon, as drops of water gently tapped against the window, Mia had a brilliant idea.
“What if I could create a thousand different types of cells?” she thought excitedly. She gathered her materials and set to work. After days of research and experimentation, she finally succeeded in creating a unique mix of cells that could help heal wounds faster.
Mia decided to share her discovery with the community. She organized a small event at the local community center where she explained her work. People were amazed at her dedication and the possibilities her research could bring.
As she stood in front of an audience, she realized that even the smallest drops of water could lead to great ideas, and just like her cells, every contribution counts towards healing and growing a better future. From that day on, she inspired many to pursue their passions, reminding them that with curiosity and hard work, we can all make a difference, one drop at a time.
عایشه محمدی دهم تجربی B_ فعالیت 5درس2
The outer planets are all gas, these planets include Jupiter, Saturn, Uranus and Neptune
سیاره های بیرونی همگی از جنس گاز هستند ، این سیاره ها شامل مشتری ،کیوان ،اورانوس ونپتون میشوند.
(سیاره- مشتری- کیوان- اورانوس- نپتون)
هانیا رحمان پناه،دهم تجربی الف_۱۰
Galaxy:Each galaxy looks like a big family, the members of this family are made up of stars, and their appearance has different shapes, such as circular, spiral, and even irregular shapes. Imagine that each galaxy is millions of light years away from the other, yes! It is difficult to even imagine and it shows how big our world is, infinitely big…
The existence of galaxies, which are full of beauty and mystery, proves to us that we still do not know much about the universe.
کهکشان :کهکشان مجموعه ای از میلیاردها ستاره، سیاره و گاز و غبار است که در یک فضای بزرگ دور هم جمع شده اند و یک پدیده بی نهایت زیبا و شگفت انگیز را تشکیل داده اند. منظومه شمسی ما نیز در یکی از این کهکشان ها به نام کهکشان راه شیری قرار گرفته است.
هر کهکشان مثل یک خانواده بزرگ به نظر می رسد که اعضای این خانواده را ستاره ها تشکیل می دهند و ظاهر آن ها شکل های مختلف مثل دایره ای، مارپیچی و حتی شکل های نا منظم دارند. تصورش را بکنید که هر کهکشان با کهکشان دیگر میلیون ها سال نوری فاصله دارد، بله! حتی تصورش نیز دشوار است و این نشان می دهد که جهان ما چقدر بزرگ است، بی نهایت بزرگ …
وجود کهکشان ها که پر از زیبایی و رمز و راز است به ما ثابت می کند که هنوز چیزهای زیادی درباره جهان نمی دانیم.
سوگند فقیهی کلاس دهم تجربی ب 1
دل بعضی انسان ها مانند یک کهکشان بزرگ است
Some peoples hearts are like a big galaxy
قلب هر انسان برای یک نفر دیگر میتپد
Every human heart beats for another person
بدن انسان با ورزش کردن پر انرژی است
The human body is full of energy by exercising
ورزش کردن باعث سلامتی بدن میشود
Exercising makes the body healthy
پسران در سن ۱۸سالگی به سربازی میروند
Boys go to the army at the age of 18
دیلان زاهدی دهم تجربی ب
heart=A pure heart is more beautiful than all the beautiful temples in the world
قلب=یک قلب پاک از تمام معابد زیبای جهان زیباتر است
sky=Life is like the night sky and joys are its twinkling stars
آسمان=زندگی همانند آسمان شب است و شادی ها ستاره های چشمک زن آن
moon=It seems close but not reached. Be like the moon
ماه=نزذیک به نظر میرسد اما دست نیافته است مثل ماه باش
فعالیت۲. مدیسا عبدالهی دهم تجربیB
///////////////////////////////////////////////////////////////////
به زیبایی های زندگی توجه کنید.
pay attention to your own beauties
_____________________________________________
آرامشی که توی جنگل است با جنگل زدایی از بین نبریم .
the tranquility found in the forest should not be destroyed by deforestation.
_____________________________________________
پاندا جزوه حیواناتی است که در حال منقرض شدن است.
the panda is one ofthe animals that is currently endangeredreds.
_____________________________________________
کاشکی اینه چهره ی واقعی انسان هارا نشان میداد.
I wish this showed thetrue faces ofhumans.
_____________________________________________
مزه ی طبیعی هرچیزی داره نابود میشه.
the natural taste ofeverything is being destroyed.
سانا فرجی پایه دهم تجربی A
A large number of animals were burned or injured in the Zagros forest fire
در آتش سوزی جنگل های زاگرس تعداد زیادی از حیوانات در آتش سوختن یا مجروح شدند.
Hiking or watching nature is one of the most enjoyable things that a person can do
طبیعت گردی یا تماشای طبیعت یکی از لذّت بخش ترین کارهایی است که یک انسان می تواند انجام دهد
Did you know that the polar bear lives only in the North Pole and spends most of its life on floating ice?
آیا می دانستید خرس قطبی فقط در قطب شمال زندگی میکند و بیشتر عمرش را روی یخ های شناور می گذراند؟
One of the most important benefits of trees is to absorb dust, absorb some chemical gases and destroy many bacteria
یکی از مهم ترین فایده درختان جذب گرد و غبار، جذب برخی گاز های شیمیایی و از بین بردن بسیاری از باکتری ها است.
We should never leave garbage in the nature because it harms the environment
نباید هیچ وقت زباله ها را در طبیعت رها کنیم چون به محیط زیست آسیب می رساند.
وظیفه سرباز این است که شجاع و قوی باشد و از کشورش دفاع کند. در کشورهای جهان به جز چند مورد، سربازی اجباری حذف شدهاست اما ممکن است مردان و زنان برای کار و شغل، بهعنوان سرباز جذب شوند. سلامتی، اقتصاد و بسیاری از جنبههای زندگی و فعالیت سربازان در طول دهههای گذشته دچار دگرگونی شده و تکنولوژی به بسیاری از آن تغییرات یاری رساندهاست
The duty of a soldier is to be brave and strong and defend his country. In the countries of the world, except for a few cases, conscription has been removed, but men and women may be recruited as soldiers for work and jobs. Health, economy, and many aspects of soldiers’ lives and activities have changed over the past decades, and technology has contributed to many of those changes.
تلسکوپ وسیلهای برای دیدن اجرام آسمانی با استفاده از تابش الکترومغناطیس به صورت واضح و دقیق است.
A telescope is a device to see celestial bodies using electromagnetic radiation clearly and accurately.
قلب انسان در هر دقیقه حدود ۵ لیتر خون پمپاژ میکند.
The human heart pumps about 5 liters of blood every minute
بعد از سیارهٔ مشتری، دومین سیارهٔ بزرگ منظومه شمسی و ششمین سیارهٔ نزدیک به خورشید است.
After Jupiter, it is the second largest planet in the solar system and the sixth planet closest to the Sun.
سرباز ها از جان خود به خاطر کشورشان میگذرند.
Soldiers die for their country
گلبول ها دو نوع هستند. گلبول سفید و قرمز. وظیفه ی گلبول سفید محافظت از بدن در برابر عفونت ها و بیماری ها و نقش گلبول قرمز اکسیژن رسانی به تمام بدن است
There are two types of blood cells. White and red blood cells. The role of white blood cells is to protect the body against infections and diseases, and the role of red blood cells is to supply oxygen to the whole body
آمازون نام بزرگترین جنگل بارانی جهان است که در شمال آمریکای جنوبی قرار گرفته و بیشتر آن در خاک برزیل و پرو جای دارد. جنگل شگفت انگیزی که مساحت آن۵/۵ میلیون کیلومتر مربع است که بین ۹ کشور تقسیم شده است.این جنگل به ریههای زمین معروف است. در آمازون نوع های مختلفی از حیوانات مانند میمون زندگی میکنند.
Amazon is the name of the largest rainforest in the world, which is located in the north of South America and most of it is located in the territory of Brazil and Peru. An amazing forest with an area of ۵.۵ million square kilometers, which is divided between 9 countries. This forest is known as the lungs of the earth. Different types of animals like monkeys live in the Amazon.
میکروب به مجموعه ای از موجودات میکروسکوپی از جمله باکتری ها، ویروس ها، قارچ ها و پروتوزوآ ها اطلاق می شود. میکروب ها، موجودات بسیار کوچکی هستند که بدون ابزارهای اختصاصی، که میکروسکوپ نامیده می شوند، نمی توان آن ها را مشاهده کرد. میکروسکوپ، تصویر میکروب ها را صدها و هزاران بار بزرگتر کرده و در نتیجه آن ها را قابل رویت می نماید.
“Microbe” refers to a collection of microscopic organisms including bacteria, viruses, fungi and protozoa. Microbes are very small organisms that cannot be seen without special tools called microscopes. Microscope magnifies the image of microbes hundreds and thousands of times and thus makes them visible.
رصدخانه جایی است که برای مشاهده و بررسی و اندازهگیری پدیدههای آسمانی ساخته شده است. رصدخانههای امروزی معمولاً تلسکوپهای بزرگ نوری یا رادیویی دارند که در اتاقهای گردنده نصب شدهاند. این رصد خانهها قیمت ارزان و نوع گران و بزرگ دارند.در گذشته، رصدخانهها شامل سُدْس و برخی ابزارهای دیگرِ ستارهشناسی بود.
An observatory is a place built to observe and measure celestial phenomena. Today’s observatories usually have large optical or radio telescopes mounted in rotating chambers. These observatories are cheap and expensive and large. In the past, observatories included SODES and some other astronomical instruments.
پلاسما یکی از چهار حالت اصلی ماده است. بخش مایع خون پلاسما نام دارد.
Plasma is one of the four main states of matter. The liquid part of blood is called plasma.
مدار ها دایره های فرضی هستند که به موازات استوا بر روی کره جغرافیا رسم شده اند.
Orbits are hypothetical circles drawn parallel to the equator on the globe
آمازون نام بزرگترین جنگل بارانی جهان است که در شمال آمریکای جنوبی قرار گرفته است
Amazon is the name of the largest rainforest in the world, which is located in the north of South America
صخره یا سنگ به مواد جامدی از پوسته زمین گفته میشود که از یک یا چند کانی که با یکدیگر پیوند یافته اند تشکیل شده است.
A rock or stone is a solid material from the earth’s crust that consists of one or more minerals that are linked together.
ماه یک جرم سیاره ای است که یک جسم سنگی متمایز را تشکیل میدهد. ماه بزرگترین قمر طبیعی در منظومه شمسی است.
The moon is a planetary body that forms a distinct rocky body. The moon is the largest natural moon in the solar system.
As you know, an observatory is a place built to observe, investigate and measure celestial phenomena. The main and vital tool of every observatory is its telescopes. What makes an area a good place to build an observatory is a question that initially attracts the opinion of observatory builders. The observatory should be located in a place where the weather is suitable and the sky is clear. The location of the observatory should be away from the city and the light pollution of the city.
همانطور که میدانید رصدخانه جایی است که برای مشاهده و بررسی و اندازهگیری پدیدههای آسمانی ساخته شده است رصدخانهها از ابزار علمی مهم و مفید برای شناخت و کشف عالم و آسمانها هستند. ابزار اصلی و حیاتی هر رصد خانه ای تلسکوپ های آن است این موضوع که چه چیزی سبب می شود تا یک منطقه نقطه خوبی برای احداث رصد خانه باشد سوالی است که در ابتدا نظر سازندگان رصد خانه را به خود جلب می کند. رصد خانه باید در جایی قرار بگیرد که در آن منطقه هوا مناسب و آسمان صاف باشد مکان رصدخانه باید دور از شهر و آلودگی های نوری شهر باشد.
The human heart is a precise and orderly instrument that serves the whole body. This muscular organ is the size of a closed human fist and is located in the chest area, slightly inclined to the left. The heart beats about 100,000 times a day and pumps about 8 pints of blood around the body 24 hours a day. Do you know what affects heart rate? Activity and exercise – emotional and emotional factors – some health conditions – fever – some medicines – lack of water. At rest, the heart may beat about 60 times per minute. But in general, this number can reach 100 beats per minute or more. The heart is one of the most vital organs of the body that all people love this organ, and I also want to revive sick hearts in the future.
قلب انسان ابزاری است دقیق و منظم که در خدمت کل بدن است این عضو عضلانی به اندازه مشت بسته انسان است و در قسمت سینه، کمی مایل به سمت چپ قرار دارد. قلب حدود ۱۰۰۰۰۰ بار در روز می تپد و تقریبا ۸ پیمانه خون را هر روز به صورت ۲۴ ساعته به سرار سر بدن پمپاژ میکند. آیا می دانید چه چیز هایی بر ضربان قلب تاثیر میگذارد؟؟ فعالیت و ورزش_عوامل احساسی و عاطفی_برخی از شرایط سلامتی_تب_برخی از دارو ها_کمبود آب. در حالت استراحت، قلب ممکن است هر دقیقه حدود ۶۰ بار بتپد. اما در حالت کلی این تعداد می تواند به ۱۰۰ تپش در دقیقه یا بیشتر هم برسد. قلب یکی از حیاتی ترین عضو بدن است که همه ی مردم این عضو را دوست دارند، و من هم می خواهم در آینده قلب های بیمار را سر حال کنم.
The Amazon river (lake) is the wateriest river in the world. This river flows in South America. Did you know that the Amazon River originates from the confluence of the Ocayali and Marañón rivers, both of which rise from the Andes Mountains and pass through Peru, Colombia, and Brazil and flow into the Atlantic Ocean, in terms of length, after the Nile River. It is the longest river in the world and is 6575 km long. The Amazon basin has the title of the largest water basin in the world with an area of ۷,۰۵۰,۰۰۰ square kilometers.
رود(دریاچه) آمازون پر آب ترین رود دنیاست. این رود در آمریکای جنوبی جریان دارد. آیا می دانستید رود آمازون از بهم پیوستن دو رود اوکایالی و مارانیون به وجود می آید که هر دو از رشته کوه آند سر چشمه میگیرند و از کشور های پرو، کلمبیا و برزیل گذشته و به اقیانوس اطلس می ریزد از نظر درازا بعد از رود نیل طولانی ترین رود جهان است و ۶۵۷۵ کیلومتر درازا دارد. حوضه ی آمازون دارای عنوان بزرگترین حوضه آبریز دنیا با مساحت ۷۰۵۰۰۰۰ کیلومتر مربع می باشد.
راهِ شیری کهکشانی است که منظومه شمسی در آن قرار دارد.این کهکشان در آسمانی صاف و تاریک و به دور از آلودگی نوری، به صورت نوار شیری رنگی در پهنهٔ آسمان دیده میشود. این نوار در واقع از میلیاردها ستاره تشکیل شده است که چشم قادر به تفکیک آنها نیست.
The Milky Way is the galaxy in which the solar system is located.This galaxy can be seen in a clear and dark sky, away from light pollution, as a colored milky band in the sky.This strip is actually made up of billions of stars that the eye cannot distinguish.
Most of the people believe that after death there is another world where good deeds and righteous deeds enter heaven and wrong deeds and sins go to hell. Well, who confirms this? Going to heaven by doing good deeds and going to hell by doing sins are mentioned in the Quran. But the question that arises for me is that if someone has not done any good work and has not done any good work, that is, he has never prayed and has never fasted, where is the place of such a person? Of course, apart from these, there are other theories that they have not been able to prove, that is, it is only a theory. It’s like only one soul plays the role of all the people in the world and after each death it starts another life and time has no meaning at all, maybe our encounter with a person will happen while that soul has not played that role yet. .
اکثرا اعتقاد مردم بر این است که بعد از مرگ جهان دیگری وجود دارد که با کار خوب و عمل صالح وارد بهشت و با کار اشتباه و انجام دادن گناه به جهنم می روند. خوب این حرف را چه کسی تایید می کند؟ رفتن به بهشت با انجام کار خوب و رفتن به جهنم با انجام گناه در قرآن آمده است. ولی سوالی که برای من به وجود می آید این است اگر کسی کاربدی انجام نداده باشد و کار خوب هم انجام نداده باشد یعنی هرگز نماز نخوانده باشد و هرگز روزه نگرفته باشد جای همچین کسی کجاست؟؟ البته بجز این نظریه های دیگری هست که نتوانسته اند آن ها را ثابت کنند یعنی فقط درحد تئوری هست. مثل اینکه نقش همه ی آدم های جهان را فقط یک روح بازی میکند و بعد از هر مرگ یک زندگی دیگر را شروع میکند و اصلا زمان معنا ندارد، شاید رویاروی ما با یک نفر اتفاق بیوفتد درحالی که آن روح هنوز آن نقش را بازی نکرده باشد.
در دوردستهای کهکشان راه شیری، سیارهای به نام “لومیرا” وجود داشت. این سیاره پر از رنگهای شگفتانگیز و موجودات جالب بود. ساکنان لومیرا، موجوداتی به نام “لومیها” بودند که با نور و رنگ زندگی میکردند. آنها میتوانستند احساسات خود را به رنگهای مختلف تبدیل کنند و این رنگها در آسمان لومیرا درخشش خاصی داشتند.
یکی از لومیها به نام “ریا” همیشه به آسمان نگاه میکرد و به ستارهها فکر میکرد. او آرزو داشت که روزی بتواند به ستارهها سفر کند و رازهای کهکشان را کشف کند. ریا هر شب به بالای تپهای میرفت و با تلسکوپ کوچکش به تماشای آسمان میپرداخت.
یک شب، در حالی که ریا به ستارهها نگاه میکرد، ناگهان یک شهابسنگ بزرگ از آسمان گذشت و در نزدیکی او فرود آمد. ریا با کنجکاوی به سمت شهابسنگ رفت و متوجه شد که درون آن یک سنگ جادویی وجود دارد که درخشش خاصی داشت. وقتی ریا دستش را بر روی سنگ گذاشت، ناگهان احساس کرد که به سمت آسمان بلند میشود.
او در یک چشم به هم زدن به کهکشانهای دوردست سفر کرد. ریا با شگفتی دید که هر کهکشان دارای رنگها و شکلهای منحصر به فردی است. او با موجودات فضایی مختلف ملاقات کرد و از آنها درباره زندگی در کهکشان پرسید. هر کدام از آنها داستانهایی از سیارات و ستارههای خود تعریف کردند.
پس از چندین ماجراجویی و یادگیریهای بسیار، ریا متوجه شد که عشق و دوستی مهمترین چیزهایی هستند که در هر کهکشان وجود دارند. او تصمیم گرفت که با این تجربیات به لومیرا بازگردد و داستانهایش را با دوستانش به اشتراک بگذارد.
وقتی ریا به خانه برگشت، رنگهای جدیدی از شادی و عشق در آسمان لومیرا پدیدار شد. ساکنان لومیرا با شنیدن داستانهای ریا الهام گرفتند و تصمیم گرفتند که هر شب دور هم جمع شوند و به یادگیری درباره کهکشان ادامه دهند.
از آن روز به بعد، لومیرا تبدیل به مکانی شد که ساکنانش نه تنها از زیباییهای سیاره خود بلکه از عظمت کهکشان نیز الهام میگرفتند. ریا با قلبی پر از عشق و دوستی، همچنان به تماشای آسمان ادامه داد و هر بار که شهابسنگی از آسمان عبور میکرد، یادآوری میکرد که هر کجا که برویم، عشق همیشه ما را به هم متصل میکند.
In the far reaches of the Milky Way, there was a planet called \”Lumira\”. This planet was full of amazing colors and interesting creatures. The inhabitants of Lumira were creatures called \”Lumi\” who lived with light and color. They could turn their emotions into different colors and these colors had a special shine in the Lomira sky.
One of the Lumis named \”Ria\” always looked at the sky and thought about the stars. He wished that one day he could travel to the stars and discover the secrets of the galaxy. Every night, Ria went to the top of a hill and watched the sky with her small telescope.
One night, while Ria was looking at the stars, suddenly a large meteor passed through the sky and landed near her. Curiously, Ria walked towards the meteorite and realized that inside it was a magical stone that had a special glow. When Ria put her hand on the stone, she suddenly felt herself rising to the sky.
He traveled to distant galaxies in the blink of an eye. Ria was surprised to see that each galaxy had unique colors and shapes. He met various aliens and asked them about life in the galaxy. Each of them told stories about their planets and stars.
After several adventures and many learnings, Rea realized that love and friendship are the most important things in any galaxy. He decided to return to Lumeirah with these experiences and share his stories with his friends.
When Ria returned home, new colors of joy and love appeared in the skies of Lomira. The inhabitants of Lomira were inspired by hearing Ria’s stories and decided to get together every night and continue learning about the galaxy.
From that day on, Lomira became a place whose inhabitants were inspired not only by the beauty of their planet but also by the greatness of the galaxy. With a heart full of love and friendship, Ria continued to watch the sky, reminding us every time a meteor crossed the sky that wherever we went, love always connected us.
Galaxies, with the power of astonishing creation, hold deep mysteries and unparalleled beauties within them.
کهکشانها با قدرت شگفتی آفرینش، رازهای عمیق و زیباییهای بینظیری را در خود نهفته دارند.
_۴
روزی روزگاری در یک شهر کوچک، پسری به نام امیر زندگی میکرد. امیر علاقه زیادی به ستارهها و آسمان داشت و هر شب به تماشای آسمان پرستاره میپرداخت. او همیشه آرزو داشت که یک تلسکوب داشته باشد تا بتواند ستارهها و سیارات را نزدیکتر ببیند.
یک روز، امیر تصمیم گرفت پساندازش را جمع کند و تلسکوبی بخرد. او به مدت چند ماه در کارهای مختلفی مثل فروش آبنبات و کمک به همسایهها کار کرد تا پول کافی جمع کند. سرانجام، او توانست یک تلسکوب کوچک و زیبا بخرد.
امیر با خوشحالی تلسکوب را به خانه آورد و آن را روی پشتبام نصب کرد. شب که شد، او با هیجان به تماشای آسمان پرداخت. با استفاده از تلسکوب، او توانست سیاراتی مانند زهره و مشتری را ببیند و حتی حلقههای زیبای زحل را مشاهده کند. این تجربه برای او شگفتانگیز بود.
اما امیر متوجه شد که تماشای آسمان تنها لذتبخش نیست؛ بلکه او میتوانست با دیگران نیز این تجربه را به اشتراک بگذارد. او تصمیم گرفت هر هفته یک شب، دوستانش را به خانهاش دعوت کند تا با هم به تماشای آسمان بپردازند.
کمکم، شبهای تماشای ستارهها به یک رسم در محله تبدیل شد. بچهها دور هم جمع میشدند، داستانهای کهکشانها و سیارات را میشنیدند و درباره علم نجوم صحبت میکردند. امیر نه تنها دوستانش را با زیباییهای آسمان آشنا کرد، بلکه عشق به علم و کشف را در دل آنها نیز کاشت.
سالها گذشت و امیر بزرگتر شد، اما عشقش به نجوم هیچگاه کمرنگ نشد. او تصمیم گرفت که یک دانشمند نجوم شود و به دیگران کمک کند تا رازهای آسمان را کشف کنند. تلسکوب کوچک او نه تنها دنیای جدیدی را برایش باز کرد، بلکه دوستیها و خاطراتی بینظیر نیز برایش ساخت.
و اینگونه، یک تلسکوب کوچک زندگی یک پسر جوان را تغییر داد و او را به سمت رویاهای بزرگش هدایت کرد.
Once upon a time, a boy named Amir lived in a small town. Amir was very fond of stars and the sky and watched the starry sky every night. He always dreamed of having a telescope so that he could see the stars and planets closer.
One day, Amir decided to collect his savings and buy a telescope. For several months, he worked in various jobs such as selling candy and helping neighbors raise enough money. Finally, he was able to buy a small and beautiful telescope.
Amir happily brought the telescope home and installed it on the roof. At night, he watched the sky with excitement. Using a telescope, he was able to see planets like Venus and Jupiter and even see the beautiful rings of Saturn. This experience was amazing for him.
But Amir realized that watching the sky is not only enjoyable; Rather, he could share this experience with others. He decided to invite his friends to his house one night every week to watch the sky together.
Little by little, stargazing nights became a custom in the neighborhood. Children would get together, hear stories of galaxies and planets, and talk about astronomy. Amir not only introduced his friends to the beauty of the sky, but also planted the love of science and discovery in their hearts.
Years passed and Amir grew older, but his love for astronomy never faded. He decided to become an astronomer and help others discover the secrets of the sky. His little telescope not only opened a new world for him, but also made him unique friendships and memories.
And so, a small telescope changed the life of a young boy and led him to his big dreams.
_۳
عنوان: سفر به رصدخانه
در یک شب صاف و ستارهباران، سارا، دخترکی پر از کنجکاوی و عشق به نجوم، به رصدخانه محلی رفت. او همیشه آرزو داشت که به آسمان نگاه کند و رازهای آن را کشف کند. رصدخانه به خاطر تلسکوپهای بزرگ و متخصصان نجومش مشهور بود.
سارا با excitement وارد رصدخانه شد و به تلسکوپ بزرگ نگاه کرد که مانند یک چشم بزرگ به آسمان خیره شده بود. یکی از دانشمندان، آقای نوری، او را به سمت تلسکوپ دعوت کرد و گفت: «امشب میخواهیم سیارهها را تماشا کنیم. آیا میخواهی به ما بپیوندی؟»
سارا با شوق فراوان پاسخ داد: «بله! خیلی دوست دارم!»
آقای نوری او را به تلسکوپ نزدیک کرد و گفت: «این تلسکوپ میتواند سیارهها و کهکشانها را به وضوح نشان دهد. امشب میخواهیم سیاره زهره را تماشا کنیم.»
سارا چشمانش را بر روی چشمی تلسکوپ گذاشت و ناگهان دنیایی جدید برایش باز شد. زهره، با نور درخشان و سطحی ابرآلود، در برابر چشمانش نمایان شد. او احساس کرد که در حال پرواز به سمت این سیاره است و میتواند زیباییهای آن را از نزدیک ببیند.
پس از زهره، نوبت به سیاره مریخ رسید. سارا با هیجان گفت: «آیا میتوانیم مریخ را ببینیم؟» آقای نوری لبخند زد و تلسکوپ را تنظیم کرد. وقتی سارا دوباره نگاه کرد، مریخ با رنگ قرمز و کوههایش در برابرش بود. او تصور کرد که بر روی سطح مریخ ایستاده و در حال کاوش است.
سپس آقای نوری گفت: «حالا بیایید نگاهی به کهکشان راه شیری بیندازیم.» سارا با شگفتی به آسمان خیره شد. کهکشان با ستارههای درخشان و غبارهای رنگیاش مانند یک نقاشی زیبا در آسمان بود. او احساس کرد که در میان ستارهها شناور است و میتواند داستانهای کهکشان را بشنود.
ساعتها گذشت و سارا هرگز خسته نشد. او با هر سیاره و کهکشان، آرزوهایش را برای آیندهاش شکل میداد. وقتی شب به پایان رسید، سارا با قلبی پر از شگفتی و الهام رصدخانه را ترک کرد.
او فهمید که آسمان پر از رازها و زیباییهاست و هر بار که به آن نگاه میکند، یاد سفرش به رصدخانه و کشف دنیای نجوم را در دلش زنده نگه میدارد. از آن روز به بعد، سارا تصمیم گرفت که نجوم را یاد بگیرد و روزی یک دانشمند بزرگ نجوم شود تا رازهای بیشتری از آسمان را کشف کند.
Title: Journey to the Observatory
On a clear, rain-starred night, Sarah, a girl full of curiosity and love for astronomy, went to the local observatory. He always wished to look at the sky and discover its secrets. The observatory was famous for its large telescopes and astronomy specialists.
Sarah entered the observatory with excitation and looked at the large telescope staring at the sky like a big eye. One of the scientists, Mr. Nouri, invited him to the telescope and said: «tonight we want to watch the planets. do you want to join us?»
Sarah answered with great enthusiasm: «yes! I love you so much!»
Mr. Nouri approached the telescope and said: «This telescope can clearly show planets and galaxies. Tonight we want to watch the planet Venus.»
Sarah put her eyes on the eye of the telescope and suddenly a new world opened for her. Venus, with bright light and a cloudy surface, appeared before her eyes. He felt that he was flying towards this planet and could see its beauty up close.
After Venus, it was the turn of the planet Mars. Sarah excitedly said: «Can we see Mars?» Mr. Nouri smiled and adjusted the telescope. When Sarah looked again, Mars was in front of her in red and its mountains. He imagined that he was standing on the surface of Mars and exploring.
Then Mr. Nouri said: «Now let’s take a look at the Milky Way galaxy.» Sarah stared at the sky in surprise. The galaxy with its bright stars and colored dust was like a beautiful painting in the sky. He felt that he was floating among the stars and could hear the stories of the galaxy.
Hours passed and Sarah never got tired. With every planet and galaxy, he shaped his dreams for his future. When the night ended, Sarah left the observatory with a heart full of wonder and inspiration.
He realized that the sky is full of secrets and beauties and every time he looks at it, he keeps alive the memory of his trip to the observatory and the discovery of the world of astronomy in his heart. From that day on, Sarah decided to learn astronomy and one day become a great astronomy scientist to discover more secrets of the sky.
_۳
عنوان: حلقه ماه
در یک شب تاریک و آرام، هنگامی که آسمان پر از ستارههای درخشان بود، دخترکی به نام لیلا در حیاط خانهاش نشسته بود و به ماه خیره شده بود. او همیشه به ماه علاقه داشت و گاهی خیال میکرد که ماه با او صحبت میکند. امشب، ماه به طرز عجیبی بزرگ و درخشان به نظر میرسید.
لیلا ناگهان متوجه شد که دایرهای نورانی در اطراف ماه شکل گرفته است. این حلقه زیبا و جادویی به آرامی در حال چرخش بود. او با کنجکاوی به آن نگاه کرد و ناگهان احساس کرد که حلقه او را به سمت خود میکشد.
با یک حرکت ناگهانی، لیلا خود را درون حلقه نورانی یافت. او در یک دنیای جدید و عجیب قرار گرفت. در این دنیا، همه چیز رنگارنگ و زنده بود. درختان با برگهای طلایی و آسمان با رنگهای نئون درخشان، فضایی جادویی ایجاد کرده بودند.
لیلا با شگفتی به اطراف نگاه کرد. ناگهان موجوداتی کوچک و شاداب به سمت او آمدند. آنها با صدای بلند خندیدند و از او خواستند تا به جمعشان بپیوندد. آنها به لیلا گفتند که اینجا دنیای ماه است و هر کسی که به حلقه نورانی وارد شود، میتواند آرزوهایش را برآورده کند.
لیلا با شادی گفت: «من آرزو دارم که بتوانم با دوستانم پرواز کنم!» موجودات کوچک با دستانشان یک جادو کردند و ناگهان لیلا احساس کرد که سبکتر شده و میتواند پرواز کند. او با دوستانش به آسمان رفت و در میان ستارهها رقصید.
ساعتی گذشت و لیلا فهمید که باید به خانه برگردد. او از موجودات کوچک خداحافظی کرد و از آنها خواست تا همیشه در دلش بمانند. آنها به او گفتند که هر زمان که بخواهد میتواند به دنیای ماه برگردد، فقط کافی است به ماه نگاه کند و آرزو کند.
لیلا با قلبی پر از شادی و خاطرات زیبا، دوباره وارد حلقه نورانی شد و به حیاط خانهاش بازگشت. او به آسمان نگاه کرد و لبخند زد. از آن روز به بعد، هر بار که به ماه نگاه میکرد، یاد آن دنیای جادویی و دوستانش را در دلش زنده نگه میداشت.
و اینگونه بود که لیلا فهمید که قدرت خیال و آرزوها میتواند دنیای واقعی را زیباتر کند، حتی اگر فقط در دلش باشد.
Title: Moon ring
On a dark and quiet night, when the sky was full of bright stars, a girl named Leila was sitting in her yard staring at the moon. He was always fond of the moon and sometimes thought that the moon was talking to him. Tonight, the moon looked strangely big and bright.
Leila suddenly noticed that a circle of light had formed around the moon. This beautiful and magical ring was slowly spinning. He looked at it curiously and suddenly felt the ring pull him towards him.
With a sudden movement, Leila found herself inside the luminous ring. He was placed in a new and strange world. In this world, everything was colorful and alive. Trees with golden leaves and the sky with bright neon colors had created a magical atmosphere.
Leila looked around in surprise. Suddenly, small and cheerful creatures came towards him. They laughed out loud and asked him to join them. They told Leila that this is the world of the moon and anyone who enters the luminous circle can fulfill his wishes.
Leila happily said: «I wish to be able to fly with my friends!» The little creatures performed a magic spell with their hands and suddenly Leila felt lighter and able to fly. He went up into the sky with his friends and danced among the stars.
An hour passed and Leila realized that she had to return home. He said goodbye to small creatures and asked them to stay in his heart forever. They told him that he can return to the moon world whenever he wants, he just needs to look at the moon and make a wish.
With a heart full of joy and beautiful memories, Leila re-entered the luminous circle and returned to her yard. He looked up at the sky and smiled. From that day on, every time he looked at the moon, he kept the memory of that magical world and his friends alive in his heart.
And that’s how Leila realized that the power of imagination and dreams can make the real world more beautiful, even if it’s only in her heart.
_۲
۱. دختر در رصد خانه ایستاده بود و با دقت به حلقههای زحل نگاه میکرد.
۲. در شبهای روشن، ماه به زیبایی در آسمان میدرخشید و دختر به سیارهها اشاره میکرد.
۳. حلقههای رنگارنگ سیارهها توجه دختر را به خود جلب کرده بود و او آرزو داشت یک روز آنها را از نزدیک ببیند.
۴. رصد خانه مکانی بود که دختر میتوانست به تماشای ماه و سیارهها بپردازد و از زیباییهای کیهان لذت ببرد.
۱. The girl was standing in the observatory, carefully looking at the rings of Saturn.
۲. On bright nights, the moon shone beautifully in the sky, and the girl pointed to the planets.
۳. The colorful rings of the planets caught the girl’s attention, and she wished to see them up close one day.
۴. The observatory was a place where the girl could watch the moon and planets and enjoy the beauty of the cosmos.
فعالیت اول
گروهی از سربازان در حال ماموریت نجات کودکانی بودند که در خطر بودند. آنها شجاعانه وارد قلمرو خطرناک شدند، در حالی که قلبشان پر از اراده بود. با نزدیک شدن به منطقه، صدای گریه و فریاد بلندتر شد. بچه ها، ترسیده و تنها، با چشمانی امیدوار به بالا نگاه کردند که سربازان دستشان را به سوی آنها دراز کردند. سربازان با احتیاط و دقت کودکان را از منطقه خطر خارج کردند. در پایان از سربازان به دلیل اقدام فداکارانه شجاعت و شجاعت به عنوان قهرمان تقدیر شد.
A group of soldiers were on a mission to rescue children who were in danger. They bravely entered the dangerous territory, their hearts full of determination. As they approached the area, the sounds of cries and screams grew louder. The children, frightened and alone, looked up with hopeful eyes as the soldiers reached out to them. With care and precision, the soldiers safely evacuated the children from the danger zone. In the end, the soldiers were hailed as heroes for their selfless act of courage and bravery.
روزی روزگاری شیری سالم و قوی بود که با افتخار از قلمرو خود دفاع می کرد. یک روز حقیقتی آشکار شد که گروهی از شکارچیان قصد داشتند او را بگیرند. شیر، هوشیار و شجاع، دوستان حیوان خود را جمع کرد تا نقشه ای بیاورند. آنها با هم برای شکارچیان تله گذاشتند و با موفقیت از سرزمین خود دفاع کردند. این حقیقت که اتحاد قدرت است، با جشن گرفتن پیروزی خود آشکار شد. رهبری شیر و کار تیمی حیوانات ایمنی آنها را تضمین کرد و اهمیت همبستگی در مواقع ضروری را برجسته کرد.
Once upon a time, there was a healthy and strong lion who defended his territory with pride. One day, a fact came to light that a group of hunters was planning to capture him. The lion, alert and brave, gathered his animal friends to come up with a plan. Together, they set a trap for the hunters and successfully defended their land. The fact that unity is strength became evident as they celebrated their victory. The lion’s leadership and the animals’ teamwork ensured their safety, highlighting the importance of solidarity in times of need.
در یک شهر کوچک، میکروب ها در هوای پاک روستا رشد می کردند. مردم محلی معتقد بودند که ورزش منظم کلیدی برای دور نگه داشتن این موجودات کوچک است. هر روز صبح برای دویدن یا دوچرخه سواری می رفتند تا هوای تازه را به ریه های خود پمپ کنند. یک روز، باشگاه ورزشی جدیدی در شهر افتتاح شد که تجهیزات ورزشی پیشرفته ای را ارائه می دهد. ساکنان ابتدا مردد بودند، اما به زودی متوجه شدند که استفاده از سیستم تصفیه هوای شفاف باشگاه به همان اندازه در دور نگه داشتن میکروب ها موثر است. آنها از این رویکرد مدرن برای سالم ماندن در حین لذت بردن از فضای زیبای بیرون استقبال کردند.
In a small town, microbes thrived in the clear air of the countryside. The locals believed that regular exercise was the key to keeping these tiny organisms at bay. Every morning, they would go for a run or a bike ride to pump fresh air into their lungs. One day, a new gym opened in town, offering state of the art exercise equipment. The residents were hesitant at first, but soon realized that using the gym’s clear air purification system was just as effective in keeping the microbes away. They embraced this modern approach to staying healthy while enjoying the beautiful outdoors.
یک شب، سارا از رصدخانه روی تپه بازدید کرد تا از طریق یک تلسکوپ قدرتمند به ماه نگاه کند. هنگامی که او بر روی سطح دهانه تمرکز می کرد، یک ستاره در حال تیراندازی در آسمان رگه می زند و او را مجذوب خود می کند. او که در زیبایی لحظه گم شده بود، آرزوی اکتشاف و کشف بی پایان را داشت. ناگهان صدای آرامی از پشت سرش گفت: رویای بزرگ ببین، ستاره نگر جوان. او با تعجب برگشت و پیرمردی را پیدا کرد که چشمانش برق می زد. او یک تلسکوپ کوچک به او داد و زمزمه کرد، به بالا نگاه کن، هرگز نمیدانی چه شگفتیهایی در انتظارش است.و با آن، در شب ناپدید شد.
One night, Sarah visited the observatory on a hill to gaze at the moon through a powerful telescope. As she focused on the cratered surface, a shooting star streaked across the sky, captivating her. Lost in the beauty of the moment, she made a wish for endless exploration and discovery. Suddenly, a soft voice behind her said,Dream big, young stargazer.Startled, she turned to find an old man with a twinkle in his eye. He handed her a small telescope and whispered,Keep looking up, you never know what wonders await.And with that, he disappeared into the night.
روزی روزگاری شوالیه ای قوی و معروف بود که در قلعه ای گرد بالای تپه زندگی می کرد. اسمش سر سدریک بود. سر سدریک به دلیل شجاعت و جوانمردی بسیار شناخته شده بود. یک روز، اژدهایی درنده به پادشاهی حمله کرد، آتش تنفس کرد و همه جا را هرج و مرج به پا کرد. پادشاه از سر سدریک خواست تا اژدها را شکست دهد و پادشاهی را نجات دهد. سر سدریک با شمشیر قدرتمند و شجاعت تزلزل ناپذیر خود سفری خطرناک را برای رویارویی با اژدها آغاز کرد.هنگامی که او به لانه اژدها نزدیک شد، نبرد شدیدی در گرفت. نفس آتشین اژدها با قدرت و مهارت سر سدریک قابل مقایسه نبود. با یک ضربه سریع و قدرتمند، سر سدریک موفق شد اژدها را بکشد و پادشاهی را از خطر خلاص کند. مردم قهرمان خود را تشویق کردند و نام سر سدریک در سرتاسر سرزمین بیش از پیش مشهور شد از آن روز به بعد، سر سدریک به عنوان بزرگترین شوالیه پادشاهی مورد ستایش قرار گرفت، قلعه گرد او به عنوان نماد پیروزی شجاعانه او بود. . داستانهای شجاعت و پیروزی او بسیار گسترده شد و تضمین کرد که میراث او برای نسلهای بعدی زنده خواهد ماند.
Once upon a time, there was a strong and famous knight who lived in a round castle on top of a hill. His name was Sir Cedric. Sir Cedric was known far and wide for his bravery and chivalry. One day, a fierce dragon attacked the kingdom, breathing fire and causing chaos everywhere. The king called upon Sir Cedric to defeat the dragon and save the kingdom. With his mighty sword and unwavering courage, Sir Cedric embarked on a perilous journey to face the dragon.As he approached the dragon’s lair, a fierce battle ensued. The dragon’s fiery breath was no match for Sir Cedric’s strength and skill. With a swift and powerful strike, Sir Cedric managed to slay the dragon and rid the kingdom of the threat. The people cheered for their hero, and Sir Cedric’s name became even more famous throughout the land.From that day on, Sir Cedric was hailed as the greatest knight in the kingdom, his round castle serving as a symbol of his valiant victory. Stories of his bravery and triumph spread far and wide, ensuring that his legacy would live on for generations to come.
روزی روزگاری در یک کهکشان دور به نام گالاگکسی کاشف شجاعی به نام لئو بود. او قلبی پر از کنجکاوی و عشق به ماجراجویی داشت. یک روز در حین حرکت در سفینه فضایی خود، پیامی مرموز از سیاره ای به نام آمازون دریافت کرد.
لئو که مشتاق کاوش است، مسیر خود را برای آمازون، جایی که جنگلهای سرسبز و حیات وحش پر جنب و جوش در انتظارش بود، تعیین کرد. پس از فرود، او متوجه شد که سیاره در مشکل است. ساکنان، گونهای مهربان که به آمازونیاییها معروف هستند، به دلیل پدیده عجیبی که ناشی از کشش گرانشی زحل، سیارهای نزدیک است، با بحران مواجه بودند.
لئو که مصمم به کمک بود، آمازونی ها را جمع کرد و دانش خود را در مورد نجوم به اشتراک گذاشت. آنها با هم طرحی برای مهار انرژی حلقههای زحل برای تثبیت جو آنها طراحی کردند. همانطور که آنها در کنار هم کار می کردند، لئو یک ارتباط عمیق با آمازونیایی ها احساس می کرد، قلب آنها در حالی که برای نجات خانه خود می جنگیدند یکپارچه می تپید.
آنها با شجاعت و کار گروهی موفق شدند دستگاهی بسازند که انرژی زحل را هدایت می کند و تعادل را به آمازون باز می گرداند. سیاره ای که زمانی مشکل داشت شکوفا شد و آمازونیایی ها پیروزی خود را با لئو که به یک دوست محبوب تبدیل شده بود جشن گرفتند.
هنگامی که لئو آماده رفتن شد، آمازونیایی ها به او یک آویز کوچک به شکل قلب هدیه دادند که نشانه دوستی آنها بود. او با وعده بازگشت، به ماجراجویی بعدی خود میپردازد، و قلبش برای همیشه تحت تأثیر پیوندهایی که در Galagxy خارقالعاده ایجاد کرده بود.
Once upon a time, in a distant galaxy known as Galagxy, there was a brave explorer named Leo. He had a heart full of curiosity and a love for adventure. One day, while navigating his spaceship, he received a mysterious transmission from a planet called Amazon.
Eager to explore, Leo set his course for Amazon, where lush forests and vibrant wildlife awaited. Upon landing, he discovered that the planet was in trouble. The inhabitants, a kind-hearted species known as the Amazonians, were facing a crisis due to a strange phenomenon caused by the gravitational pull of Saturn, a nearby planet.
Determined to help, Leo gathered the Amazonians and shared his knowledge of astronomy. Together, they devised a plan to harness the energy from Saturn’s rings to stabilize their atmosphere. As they worked side by side, Leo felt a deep connection with the Amazonians, their hearts beating in unison as they fought to save their home.
With bravery and teamwork, they managed to create a device that channeled the energy from Saturn, restoring balance to Amazon. The once troubled planet flourished, and the Amazonians celebrated their victory with Leo, who had become a beloved friend.
As Leo prepared to leave, the Amazonians gifted him a small pendant shaped like a heart, a token of their friendship. With a promise to return, he set off on his next adventure, his heart forever touched by the bonds he formed in the extraordinary Galagxy.
در یک شب گرم تابستانی، زیر درخشش درخشان ماه کامل، النا خود را در حال سرگردانی در جنگلی منزوی یافت. او عاشق این مکان بود، جایی که درختان رازها را زمزمه می کردند و هوا پر از عطر گل های شکوفه بود.
در حالی که راه می رفت، به طور تصادفی به یک محوطه قدیمی و فراموش شده برخورد کرد. در مرکز، دایرهای از سنگ وجود داشت که روی هر کدام از خزه پوشیده شده بود. کنجکاوی قلبش را جلب کرد و پا به رینگ گذاشت. در آن لحظه، نبض عجیبی را احساس کرد، تقریباً انگار زمین زیر او زنده است.
ناگهان درخششی ملایم از زمین بیرون آمد. النا که زانو زده بود، خاک را پاک کرد و حلقه نقره ای زیبایی را که در نور ماه می درخشید، نشان داد. به نظر می رسید که طراحی پیچیده آن داستانی از عشق و شجاعت باستانی را بیان می کند.
همانطور که حلقه را روی انگشتش می کشید، هجوم شدیدی از احساسات قلبش را پر کرد. او میتوانست جریان خون را در رگهایش احساس کند، گویی حلقه او را به چیزی بسیار بزرگتر از خودش متصل میکند.
در آن لحظه، او متوجه شد که این یک حلقه معمولی نیست. این یادگاری از یک عاشقانه فراموش شده بود، پیوندی که در زیر همان ماه مهر و موم شده بود. از آن به بعد، هر بار که به حلقه نگاه می کرد، به او یادآوری می شد که عشق، مانند ماه، همیشه راهی برای درخشیدن در تاریک ترین شب ها پیدا می کند.
On a warm summer night, under the shimmering glow of the full moon, Elena found herself wandering through a secluded forest. She loved this place, where the trees whispered secrets and the air was filled with the scent of blooming flowers.
As she walked, she stumbled upon an old, forgotten clearing. In the center, there was a circle of stones, each one covered in moss. Curiosity tugged at her heart, and she stepped into the ring. At that moment, she felt a strange pulse, almost as if the earth beneath her was alive.
Suddenly, a soft glow emerged from the ground. Kneeling down, Elena brushed away the dirt and revealed a beautiful silver ring, glimmering in the moonlight. Its intricate design seemed to tell a story of ancient love and bravery.
As she slipped the ring onto her finger, an overwhelming rush of emotion filled her heart. She could feel the blood racing through her veins, as if the ring was connecting her to something far greater than herself.
In that instant, she realized this was no ordinary ring; it was a relic of a forgotten romance, a bond sealed under the very same moon. From then on, every time she looked at the ring, she was reminded that love, like the moon, always finds a way to shine through the darkest of nights.
روزی روزگاری در شهر کوچکی دانشمند جوانی به نام میا بود. او مجذوب دنیای سلولها بود و اغلب روزهایش را در آزمایشگاه سپری میکرد و به مطالعه چگونگی عملکرد این اجزای سازنده کوچک زندگی میپرداخت. یک بعدازظهر بارانی، در حالی که قطرات آب به آرامی به پنجره کوبیدند، میا ایده درخشانی داشت.
“اگر می توانستم هزاران نوع سلول مختلف ایجاد کنم چه؟” او با هیجان فکر کرد. وسایلش را جمع کرد و دست به کار شد. پس از روزها تحقیق و آزمایش، او سرانجام موفق شد ترکیبی منحصر به فرد از سلول ها ایجاد کند که می تواند به بهبود سریعتر زخم ها کمک کند.
میا تصمیم گرفت کشف خود را با جامعه به اشتراک بگذارد. او یک رویداد کوچک در مرکز اجتماعی محلی ترتیب داد و در آنجا کار خود را توضیح داد. مردم از فداکاری او و امکاناتی که تحقیقات او می توانست به ارمغان آورد شگفت زده شدند.
هنگامی که در مقابل تماشاچیان ایستاده بود، متوجه شد که حتی کوچکترین قطرات آب نیز می تواند به ایده های بزرگ منتهی شود، و درست مانند سلول های او، هر کمکی برای بهبودی و رشد آینده ای بهتر به حساب می آید. از آن روز به بعد، او الهام بخش بسیاری شد تا به دنبال علایق خود بروند و به آنها یادآوری کرد که با کنجکاوی و سخت کوشی، همه ما می توانیم یک قطره در یک زمان تغییر ایجاد کنیم.
Once upon a time in a small town, there was a young scientist named Mia. She was fascinated by the world of cells and often spent her days in the lab, studying how these tiny building blocks of life worked. One rainy afternoon, as drops of water gently tapped against the window, Mia had a brilliant idea.
“What if I could create a thousand different types of cells?” she thought excitedly. She gathered her materials and set to work. After days of research and experimentation, she finally succeeded in creating a unique mix of cells that could help heal wounds faster.
Mia decided to share her discovery with the community. She organized a small event at the local community center where she explained her work. People were amazed at her dedication and the possibilities her research could bring.
As she stood in front of an audience, she realized that even the smallest drops of water could lead to great ideas, and just like her cells, every contribution counts towards healing and growing a better future. From that day on, she inspired many to pursue their passions, reminding them that with curiosity and hard work, we can all make a difference, one drop at a time.
The outer planets are all gas, these planets include Jupiter, Saturn, Uranus and Neptune
سیاره های بیرونی همگی از جنس گاز هستند ، این سیاره ها شامل مشتری ،کیوان ،اورانوس ونپتون میشوند.
(سیاره- مشتری- کیوان- اورانوس- نپتون)
Galaxy:Each galaxy looks like a big family, the members of this family are made up of stars, and their appearance has different shapes, such as circular, spiral, and even irregular shapes. Imagine that each galaxy is millions of light years away from the other, yes! It is difficult to even imagine and it shows how big our world is, infinitely big…
The existence of galaxies, which are full of beauty and mystery, proves to us that we still do not know much about the universe.
کهکشان :کهکشان مجموعه ای از میلیاردها ستاره، سیاره و گاز و غبار است که در یک فضای بزرگ دور هم جمع شده اند و یک پدیده بی نهایت زیبا و شگفت انگیز را تشکیل داده اند. منظومه شمسی ما نیز در یکی از این کهکشان ها به نام کهکشان راه شیری قرار گرفته است.
هر کهکشان مثل یک خانواده بزرگ به نظر می رسد که اعضای این خانواده را ستاره ها تشکیل می دهند و ظاهر آن ها شکل های مختلف مثل دایره ای، مارپیچی و حتی شکل های نا منظم دارند. تصورش را بکنید که هر کهکشان با کهکشان دیگر میلیون ها سال نوری فاصله دارد، بله! حتی تصورش نیز دشوار است و این نشان می دهد که جهان ما چقدر بزرگ است، بی نهایت بزرگ …
وجود کهکشان ها که پر از زیبایی و رمز و راز است به ما ثابت می کند که هنوز چیزهای زیادی درباره جهان نمی دانیم.
دل بعضی انسان ها مانند یک کهکشان بزرگ است
Some peoples hearts are like a big galaxy
قلب هر انسان برای یک نفر دیگر میتپد
Every human heart beats for another person
بدن انسان با ورزش کردن پر انرژی است
The human body is full of energy by exercising
ورزش کردن باعث سلامتی بدن میشود
Exercising makes the body healthy
پسران در سن ۱۸سالگی به سربازی میروند
Boys go to the army at the age of 18
heart=A pure heart is more beautiful than all the beautiful temples in the world
قلب=یک قلب پاک از تمام معابد زیبای جهان زیباتر است
sky=Life is like the night sky and joys are its twinkling stars
آسمان=زندگی همانند آسمان شب است و شادی ها ستاره های چشمک زن آن
moon=It seems close but not reached. Be like the moon
ماه=نزذیک به نظر میرسد اما دست نیافته است مثل ماه باش
با سلام – این فعالیت مربوط به درس اول می باشد.
فعالیت۲. مدیسا عبدالهی دهم تجربیB
///////////////////////////////////////////////////////////////////
به زیبایی های زندگی توجه کنید.
pay attention to your own beauties
_____________________________________________
آرامشی که توی جنگل است با جنگل زدایی از بین نبریم .
the tranquility found in the forest should not be destroyed by deforestation.
_____________________________________________
پاندا جزوه حیواناتی است که در حال منقرض شدن است.
the panda is one ofthe animals that is currently endangeredreds.
_____________________________________________
کاشکی اینه چهره ی واقعی انسان هارا نشان میداد.
I wish this showed thetrue faces ofhumans.
_____________________________________________
مزه ی طبیعی هرچیزی داره نابود میشه.
the natural taste ofeverything is being destroyed.
A large number of animals were burned or injured in the Zagros forest fire
در آتش سوزی جنگل های زاگرس تعداد زیادی از حیوانات در آتش سوختن یا مجروح شدند.
Hiking or watching nature is one of the most enjoyable things that a person can do
طبیعت گردی یا تماشای طبیعت یکی از لذّت بخش ترین کارهایی است که یک انسان می تواند انجام دهد
Did you know that the polar bear lives only in the North Pole and spends most of its life on floating ice?
آیا می دانستید خرس قطبی فقط در قطب شمال زندگی میکند و بیشتر عمرش را روی یخ های شناور می گذراند؟
One of the most important benefits of trees is to absorb dust, absorb some chemical gases and destroy many bacteria
یکی از مهم ترین فایده درختان جذب گرد و غبار، جذب برخی گاز های شیمیایی و از بین بردن بسیاری از باکتری ها است.
We should never leave garbage in the nature because it harms the environment
نباید هیچ وقت زباله ها را در طبیعت رها کنیم چون به محیط زیست آسیب می رساند.