He works at a fast-food restaurant. He hates his job. He flips burgers. He cuts potatoes. He pours soda in cups. He thinks doing these things is boring. He does not like talking to customers. His boss, Susan Wright, is mean. She always makes him work extra hours. He finally quits his job.
💙❤️❤️❤️💙
او در یک رستوران غذای آماده کار می کند. از کارش متنفر است. برگرها را برمی گرداند. سیب زمینی را خرد می کند. در فنجان ها نوشابه می ریزد. او فکر می کند انجام این کارها خسته کننده است. دوست ندارد با مشتریان صحبت کند. رئیس او، سوزان رایت، بد اخلاق است. همیشه او را مجبور می کند ساعات بیشتری کار کند. بالاخره کارش را رها می کند.