داستان حضرت موسی (ع) در قرآن کریم یکی از مفصلترین و آموزندهترین داستانهاست. این داستان در سورههای مختلفی مانند بقره، قصص، طه، شعراء و اعراف بیان شده است. در اینجا به طور کامل به داستان حضرت موسی (ع) بر اساس قرآن کریم میپردازیم:
تولد و کودکی حضرت موسی (ع)
ولادت و نجات از آب: در زمان تولد حضرت موسی (ع)، فرعون فرمان داده بود که تمامی نوزادان پسر بنی اسرائیل کشته شوند. مادر موسی به دستور خداوند، او را در یک صندوق گذاشت و به رود نیل سپرد. خداوند به مادر موسی وعده داد که او را بازخواهد گرداند و او را از پیامبران قرار خواهد داد: “ما به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده، و هنگامی که بر او ترسیدی، او را در دریا بیفکن و نترس و غمگین مباش، که ما او را به تو باز میگردانیم و او را از رسولان قرار میدهیم.” (قصص: ۷)
کشف و پذیرش در قصر فرعون: صندوق موسی به دست همسر فرعون رسید و او را به فرزندخواندگی پذیرفتند. خداوند محبت موسی را در دل همسر فرعون انداخت: “و او را خانواده فرعون برداشتند تا سرانجام دشمن و مایه اندوه آنها باشد. همسر فرعون گفت: این کودک روشنی چشم من و توست. او را نکشید، شاید برای ما سودمند باشد، یا او را به فرزندی بگیریم.” (قصص: ۸-۹)
بازگشت به مادر: به دلیل اینکه موسی شیر هیچ زنی را قبول نمیکرد، خواهرش به خانواده فرعون پیشنهاد داد که زنی را بیاورند که او را شیر بدهد. به این ترتیب موسی به مادرش بازگردانده شد تا او را شیر دهد: “پس او را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و بداند که وعده خدا حق است.” (قصص: ۱۳)
جوانی و هجرت
قتل مصری و فرار به مدین: در جوانی، موسی شاهد نزاعی بین یک اسرائیلی و یک مصری شد و در دفاع از اسرائیلی، مصری را به ضربهای کشت. پس از این حادثه، موسی ترسید و به مدین فرار کرد: “موسی با ترس و اندوه از شهر بیرون رفت و گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمکار نجات بده.” (قصص: ۲۱)
ملاقات با شعیب و ازدواج: در مدین، موسی به چاه آبی رسید که گروهی از چوپانان از آن آب میکشیدند. او به دو زن کمک کرد که نمیتوانستند از چاه آب بکشند. آنها موسی را به خانه پدرشان شعیب بردند و شعیب یکی از دخترانش را به ازدواج موسی درآورد: “یکی از آن دو گفت: ای پدر! او را استخدام کن، زیرا بهترین کسی که میتوانی استخدام کنی آن کسی است که قوی و امین باشد.” (قصص: ۲۶)
نبوت و بازگشت به مصر
وحی در کوه طور: پس از گذشت چند سال، موسی به همراه خانوادهاش به مصر بازگشت. در مسیر، به کوه طور رسید و در آنجا خداوند با او سخن گفت و او را به پیامبری برگزید: “و هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: پروردگارا! خودت را به من نشان بده تا به تو بنگرم.” (اعراف: ۱۴۳)
دستور به دعوت فرعون: خداوند به موسی دستور داد تا به سوی فرعون برود و او را به یکتاپرستی دعوت کند. موسی از خداوند درخواست کرد که برادرش هارون را نیز به عنوان یاور و سخنگوی او قرار دهد و خداوند این درخواست را پذیرفت: “گفت: پروردگارا! سینهام را گشاده گردان و کارم را آسان کن و از زبانم گره بگشای تا سخنم را بفهمند و وزیری از خاندانم قرار ده، هارون برادرم را.” (طه: ۲۵-۳۰)
مقابله با فرعون
دعوت فرعون به توحید: موسی و هارون به نزد فرعون رفتند و او را به خداوند یکتا دعوت کردند، اما فرعون تکبر ورزید و آنان را تهدید کرد: “فرعون گفت: ای موسی! آیا به سوی ما آمدهای تا ما را با سحرت از سرزمینمان بیرون کنی؟” (طه: ۵۷)
معجزات موسی: برای اثبات نبوت، موسی عصایش را انداخت و به ماری بزرگ تبدیل شد و دستش را از گریبان بیرون آورد و نورانی شد. فرعون این را جادو دانست و جادوگران را به مقابله با موسی دعوت کرد. جادوگران پس از مشاهده معجزات موسی، به او ایمان آوردند: “پس موسی عصایش را انداخت و ناگهان به اژدهایی آشکار تبدیل شد.” (شعراء: ۳۲)
خروج از مصر و شکافتن دریا
اذن خروج: پس از معجزات و بلایای نازل شده بر قوم فرعون، فرعون به موسی اجازه داد که با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. اما پس از خروج، پشیمان شد و با لشکرش به دنبال آنها رفت: “و فرعون در شهرها کسانی را فرستاد که این مردم گروهی اندکاند.” (شعراء: ۵۳-۵۴)
شکافتن دریا: خداوند به موسی فرمان داد که عصایش را بر دریا بزند. دریا شکافته شد و بنی اسرائیل از آن عبور کردند. وقتی فرعون و لشکرش به دنبال آنها وارد دریا شدند، آب دریا به هم آمد و آنها غرق شدند: “پس موسی به قوم خود گفت: خداوند به شما وعده داده است. پس دریا را شکافتیم و شما را نجات دادیم و آل فرعون را غرق کردیم.” (بقره: ۵۰)
در صحرای سینا
نزول تورات: خداوند به موسی فرمان داد که به کوه طور برود تا الواح تورات را دریافت کند. در غیاب موسی، قومش به گوسالهپرستی روی آوردند. موسی پس از بازگشت و دیدن این صحنه، خشمگین شد و الواح را بر زمین انداخت: “و هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: پروردگارا! خودت را به من نشان بده تا به تو بنگرم.” (اعراف: ۱۴۳)
توبه قوم: موسی از خداوند طلب مغفرت کرد و قومش را به توبه دعوت کرد. خداوند توبه آنها را پذیرفت: “و موسی هفتاد نفر از قوم خود را برای میعادگاه ما برگزید. هنگامی که زلزله آنها را گرفت، گفت: پروردگارا! اگر میخواستی، آنها و من را پیش از این هلاک میکردی. آیا ما را به آنچه سفیهان ما کردهاند هلاک میکنی؟” (اعراف: ۱۵۵)
ورود به سرزمین موعود
ممانعت از ورود: خداوند به بنی اسرائیل فرمان داد که وارد سرزمین مقدس شوند، اما آنها از ترس ساکنان آن سرزمین، از ورود سر باز زدند. به همین دلیل، خداوند آنها را به چهل سال سرگردانی در بیابان محکوم کرد: “گفتند: ای موسی! تا زمانی که آنها در آنجا هستند، هرگز وارد نمیشویم. پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما اینجا نشستهایم.” (مائده: ۲۴)
نتیجهگیری
داستان حضرت موسی (ع) در قرآن کریم نمونهای از ایمان، صبر و تلاش در راه خدا، مبارزه با ظلم و ستم، و نجات قوم از بردگی و ظلم است. این داستان حاوی پیامهای اخلاقی و دینی مهمی است که به مسلمانان نشان میدهد که در هر شرایطی باید به خداوند توکل کنند، با ظلم مبارزه کنند و در راه ایمان و تقوا ثابتقدم باشند.