داستان کوتاه انگلیسی ساده – روزی برای بستنی

It is a sunny day. She feels hot. She fans herself with a book. It is still hot. She turns on the air conditioner. It is still hot. She jumps into a pool. It is still hot. Her dad has an idea! He takes her to the ice cream shop. They share a banana split. She does not feel hot anymore.

💙❤️❤️❤️💙

یک روز آفتابی است. او احساس گرما می کند. او خودش را با یک کتاب باد می زند. هنوز گرم است. کولر را روشن می کند. هنوز گرم است. او به یک استخر می پرد. هنوز گرم است. باباش یه ایده داره! او را به بستنی فروشی می برد. آنها یک دسر موز را به اشتراک می گذارند. او دیگر احساس گرما نمی کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آمارگیر وبلاگ

پیمایش به بالا