داستان کوتاه انگلیسی ساده – روی تاب

Michael and his grandmother go to the park’s playground. There are so many things to do. Michael runs over to the swing set. He sits on a swing. He kicks the ground. His legs are in the air. His grandmother pushes him. He is even higher! He feels like he can touch the sky.

💙❤️❤️❤️💙

مایکل و مادربزرگش به زمین بازی پارک می روند. کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد. مایکل به سمت مجموعه تاب ها می دود. روی تاب می نشیند. به زمین لگد می زند. پاهایش در هوا است. مادربزرگ او را هل می دهد. او حتی بالاتر است! او احساس می کند که می تواند آسمان را لمس کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا