Donna and her uncle go to a school supplies shop. Donna sees a pink eraser. She likes it. She does not have any money. She puts the eraser in her pocket. She runs out of the store. Her uncle sees her. He tells her that stealing is bad. He puts the eraser back. He makes Donna apologize to the manager.
💙❤️❤️❤️💙
دانا و عمویش به یک مغازه لوازم مدرسه می روند. دانا یک پاک کن صورتی می بیند. آن را دوست دارد. هیچ پولی ندارد. پاک کن را در جیبش می گذارد. او از فروشگاه بیرون می دود. عمویش او را می بیند. به او می گوید که دزدی بد است. پاک کن را بر می گرداند. او را مجبور می کند از مدیر عذرخواهی کند.