داستان کوتاه انگلیسی ساده – گوشه

Jill does not like math. Jill starts talking about food. Her friends laugh. They stop doing their homework. The teacher is upset. She tells them to stand in the corner. Jill goes to the corner. It is hard to be quiet. She thinks about her family. She thinks about her dog. Five minutes pass. The teacher lets her go.

💙❤️❤️❤️💙

جیل ریاضی را دوست ندارد. جیل شروع به صحبت در مورد غذا می کند. دوستانش می خندند. آنها از انجام تکالیف خود دست می کشند. معلم ناراحت است. او به آنها می گوید که یک گوشه بایستند. جیل به گوشه ای می رود. ساکت بودن سخته. او به خانواده اش فکر می کند. او به سگش فکر می کند. پنج دقیقه می گذرد. معلم او را رها می کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا